Cinderella 5


پارت جدید به جای سه شنبه


یه دنیا ممنون برای کامنت های قشنگ تون فردا همه رو جواب میدم


 



قسمت پنجم :



بالاخره بعد گذشت زمانی که برای هیچول مانند عمری بود به محل مهمانی رسیدند.

هیچول همراه محافظ هایش از اتومبیل پیاده شد و مقابل ساختمان لوکس و بزرگی که مقابلش بود ایستاد.

حال که رسیده بود نگرانی و اضطراب تمام وجودش را پر کرده بود.

اگر اشتباهی از او سر میزد یا کاری میکرد تا لیتوک از او متنفر شود هیچ گاه نمیتوانست خودش را ببخشد.

او تقریبا هیچی نبود.

جز یک فن بوی تنها که حتی لباس های تنش را به لطف کمک دیگران داشت.

محافظ هایش متوجه ی تردیدش شدند و به او نزدیک شدند.

این لیدی بانی بود که پرسید- مشکلی پیش اومده ارباب؟

هیچول بدون اینکه نگاهش را از ساختمان پر زرق و برق مقابلش بگیرد لبش را گاز گرفت و گفت-حس عجیبی دارم... بدون شک من چیزی که نشون میدم نیستم... من یه پسر بی کس و تنهام که تو این سن حتی قدرت خریدن یه دست لباس نو رو ندارم ولی با این وجود... 

سمت شان برگشت و به آن دو نگریست

-... ولی با این وجود دلم میخواستم در چنین جشنی لیتوک خوده واقعی منو ببینه!... چیزی که واقعا هستم!... اونوقت لازم نبود تظاهر به چیزی کنم.

زن زال لبخند مادرانه ای به لب آورد

-اوه عزیزم پس مشکل تو اینه؟... ولی این که جای برای نگرانی نداره... نیازی نیست تظاهر به چیزی کنی که نیستی.

هیچول با نگرانی گفت-این دفعه ی اولیه که من تو چنین مهمونی بزرگی شرکت میکنم... اگه اشتباهی کنم که لیتوک ازم نتنفر شه... 

این بار مستر رابیت گفت-منم امشب دفعه ی اولم بود که آدم شدم و ماشین روندم!... فقط با چیزی که قراره پیش بیاد رو در رو شو!

لیدی بانی گفت- همینطوره... فقط برو داخل و ازش لذت ببر!

هیچول به چشمان مهربان و صورتی رنگ خرگوش ماده نگاه کرد و سپس سری تکان داد

-همین کارو میکنم!

مستر رابیت با خوشحالی گفت-پس بریم داخل!... مهمونی منتظرته ارباب!

هیچول هم لبخندی زد و درحالیکه محافظ های خوش قیافه اش در دو طرفش همراهی اش میکردند به ورودی نزدیک شد.

نگهبانی که آنجا بود با دیدن پسر زیبایی که لبخند درخشان و قشنگی به لب داشت جاخورد که هیچول مودبانه گفت-سلام... من یکی از طرفداران پارک جانگسو هستم میتونم برم داخل؟

و فن لیتوک بودن را با غرور و افتخار خاصی گفت.

نگهبان که قادر نبود نگاهش را از آن آفریده ی درخشان بگیرد به زحمت گفت-ا البته!

هیچول از او تشکری کرد اما زمانی که خواستند داخل بروند نگهبان جلوی محافظ هایش را گرفت

-محافظ ها نمیتونن برن داخل... باید اینجا منتظر بمونید.

محافظ سیاه پوست اعتراض کرد

-ولی ما باید مراقبش باشیم.

و زن زال نیز با سر حرف اورا تایید کرد‌.

نگهبان توضیح داد

-میدونم که نگران رئیس جوان و زیباتون هستید ولی این جز قوانینه.

مستر رابیت و لیدی بانی با اینکه هنوز قلبا راضی نبودند تا هیچول را تنها بگذارند به ناچار سری تکان دادند و عقب رفتند.

نگهبان لبخندی زد و به آنها اطمینان داد

-نگران نباشید... خودم شخصا تا سالن همراهیش میکنم تا مطمئن شم اتفاقی براش نمی افته.

و با ملایمت بازوی لاغر هیچول را گرفت‌

هیچول لبخند خجالتزده ای تحویل نگهبان مهربان داد و سپس هردو وارد ساختمان شدند.

هیچول در آخرین لحظه برگشت و به محافظ هایش نگاهی انداخت که در نگاه شان به وضوح نگرانی دیده میشد.

ولی هیچول از هردوی آنها برای روبرو شدن با چیزی که انتظارش میکشید بیشتر نگران بود و اضطراب داشت.



مدتی از شروع مهمانی میگذشت و سالن لوکس و بزرگ پر شده بود از مردان خوش لباسی که فن های پارک جانگسو مشهور بودند.

البته در میان آنها تعدادی زن نیز دیده میشدند که جز همراهان آنها بودند ولی زمانی که لیتوک از بالای پله ها به آنها مینگریست تنها میتوانست سیلی از مردان کت و شلوار پوش ببیند.

فن ها با دیدنش هیجانزده فریاد کشیدند و گوشی هایشان را بیرون آوردند تا از او فیلم بگیرند.

لیتوک موهایش را بالا داده بود تا مقدار بیشتری از پیشانی بلندش را به نمایش بگذارد و در آن کت و شلوار سفید بیش از اندازه خوش قیافه و جذاب شده بود.

با شنیدن صدای جیغ مردانه و نخراشیده ی آنها لیتوک به زحمت جلوی خودش را گرفت تا هردو گوشش را با دستانش نپوشاند!

یسونگ به سرعت کنارش ایستاد و کنار گوشش زمزمه کرد

-زودباش پارک جانگسو!... لبخند شیرین تو تحویل طرفدارات بده!

لیتوک از بین دندان های بهم قفل شده اش گفت-همون دلبری دیگه؟

-دلبری یا هرچی که اسمشو میزاری!... فقط عجله کن!

لیتوک با تشر او هرطور که بود گوشه های لبش را بالا کشید و لبخندی زد.

درحالیکه دستش را برای آنها تکان میداد به خشمی که فقط یسونگ میتوانست متوجه اش باشد گفت-چطوره منیجر یسونگ؟

یسونگ با رضایت گفت-خوبه... حالا بهشون خوش آمد بگو و بگو که چقدر خوشحالی که امشب میون جمع اونا هستی!

-چه خوبه که پینوکیو نیستم تا بعد گفتن این همه دروغ یه بینی قشنگ داشته باشم!

یسونگ آهسته به او توپید

-پارک جانگسو!

لیتوک هیسی کرد

-خیلی خب!

فقط کافی بود آنشب کذایی تمام شود آن وقت دیر هیچ وقت روی هیچ فن بویی را نمی دید.

عرض لبخند مصنوعی اش را بیشتر کرد و آن را تبدیل به لبخند پت و پهنی کرد که چال زیبایش را به نمایش میگذاشت.

با صدای فریاد طرفدارانش مطمئن شد که منیجرش به چیزی که خواسته رسیده است.

به سمتش چرخید و ابروهایش را بالا داد

-راضی شدی؟

یسونگ با خوشحالی هردو شستش را بالا آورد

-عالیه!... اگه همینطور ادامه بدی بهت قول میدم قضیه داد زدنت سر اون فن کاملا فراموش میشه!

لیتوک پفی کرد

-امیدوارم.

و دوباره برگشت و به خیل طرفداران مذکرش نگریست.

هیچی در دنیا نمیتوانست تا این حد برایش خسته کننده و همین طور عذاب آور باشد!

فقط امیدوار بود آنشب عقربه های ساعت زودتر از همیشه حرکت کنند و او زودتر از آن جهنم خلاص شود.

سعی کرد لنز دوربین هایی که رویش قفل شده بود را نادیده بگیرد که نگاهش به سمت ورودی سالن افتاد.

جایی ک پسر جوان و موبلندی در زیباترین و درخشان ترین کت و شلواری که به عمرش دیده بود با قدم های مردد وارد سالن شد.

لیتوک چشمانش را ریز کرد و با دقت بیشتری به او نگاه کرد. 

چیزی که بیشتر از همه توجه اش را جلب کرد صورت زیبا و لبخند درخشان پسر بود.

پسر که در ابتدای ورودش کمی مردد و خجالتی به نظر میرسید با پخش شدن یکی از آهنگ های او بی اختیار شروع به رقصیدن کرد!

لیتوک با دیدن بدن نرم او و حرکات ماهرانه اش دهانش باز ماند.

آن پسر زیبا درحالیکه رقص اورا انجام میداد به قدری به نظرش دوستداشتنی آمد که بی اختیار شروع به پایین آمدن از پله ها کرد تا اورا از نزدیک ببیند...



نگهبان با مهربانی اورا تا سالن راهنمایی کرد و سپس سرپستش برگشت.

هیچول که از شدت هیجان و شوق دیدار لیتوک ضربان قلبش به هزار رسیده بود درهای بزرگ سالن را هل داد و پا به آن دنیای رنگارنگ و پرهیاهو گذاشت.

با دیدن بزرگی و شکوه نفسش در سینه حبس شد و شگفتزده گفت

-واووو خدای من!

جلو رفت و وارد آن دنیای زیبا شد مانند شاهزاده ای که در قصر رویاهایش قدم برمیداشت!

بدون اینکه متوجه بیشمار سرهایی شود که به طرف او چرخید و همینطور چشمانی که با حیرت غرق تماشایش شدند.

یکی از آهنگ های جدید لیتوک در حال پخش شدن بود و هیچول بی اراده شروع به رقصیدن با آهنگ کرد.

او بالاخره در مهمانی پارک جانگسو بود و هیچ خوشحالی و خوشبختی ای برایش بالاتر از این نبود.

بدون توجه به نگاه های کنجکاو و حیرتزده ی بقیه که رویش قفل شده بود به کاور کردن رقص لیتوک ادامه داد و تنها زمانی از حرکت ایستاد که از پشت به شخصی برخورد کرد!

هیچول سریع برگشت تا از آن شخص عذر بخواهد.

اما با دیدن شخص قدبلندی که پشت سرش ایستاده بود و با چشمان گرد به او نگاه میکرد زبانش بند آمد.

-لی لیتوک... 

فن هایی که تا آن لحظه فقط قادر به دیدن لیتوک از بالای پله ها بودند با دیدن او در آن فاصله هیجانزده جیغ زدند 

-پارک جانگسو!

-لیتوک!

اما لیتوک انگار صدای هیچ کدام از آنها را نمی شنید و نگاهش تنها به روی آن پسر زیبا قفل شده بود که با چشمان درشت و زلالش به او مینگریست‌.

صورتش به قدری ظریف و زیبا بود که فکر میکرد با کوچکترین فشاری استخوان هایش خواهد شکست.

پوست خامه ای رنگش که در آن لحظه به رنگ هلویی درآمده بود لطیف تر و نرم تر از هرچیزی در دنیا به نظر میرسیدند و آن لبان سرخ و سکسی که مانند غنچه ی گلی نیمه باز مانده بود دهانش را آب می انداخت.

قبل اینکه بفهمد که چیکار میکند با یک دست پسر را گرفت و با دست دیگری کمرش را گرفت و بدن  ظریف او را به خودش چسباند!

حس میکرد که به شدت نیاز دارد تا بدن ظریف اورا مقابل بدن خودش احساس کند!

هیچول از این تماس بدنی تا بناگوش سرخ شد اما لیتوک به او مجال عقب کشیدن بدنش نداد و وادارش کرد که این بار با او برقصد!

هیچول صدای تپش ضربان قلبش را در جایی نزدیکی گلویش احساس میکرد.

از این همه نزدیکی نفس هایش به شماره افتاده بود اما به نظر میرسید که لیتوک برعکس او کاملا آرام است.

یا شایدم این فقط ظاهر او بود.

پارک جانگسو درحالیکه لبخندی گوشه ی لبش بود اورا تا وسط سالن همراهی کرد.

هیچول حتی در بهترین رویاهایش نمی دید که روزی لیتوک را در آن فاصله ی نزدیک به خودش ببیند چه برسد به اینکه با ایدول رویاهایش برقصد!

ذهن و قلب هنوز قادر به هضم آن اتفاق شگرف نبودند اما به نظر میرسید بدنش بهتر با آن کنار آمده است.

موزیکی که پخش میشد مناسب رقصی دونفره نبود اما خوشبختانه آنجا کسی بود که آهنگ را برایشان عوض کند!

یسونگ که متوجه ی توجه ی خاص لیتوک به پسر ناشناسِ زیبا شده بود سریع اشاره کرد تا موزیکی کلاسیک ولی زیبا و مناسبی پخش شود.

وقتش بود که فن کم ها فیلمی از برخورد مناسب و صمیمی لیتوک با فن بوی هایش را ثبت و در صفحات مجازی شان منتشر کنند.

با پخش شدن آهنگ چنگ لیتوک به دور کمر باریک هیچول محکم تر شد و کنار گوشش زمزمه کرد

-بهم نشون بده چیا فن بوی خوشگل من!

هیچول از احساس داغی نفس های داغ گونه هایش رنگ گرفت و بی اختیار به خودش لرزید.

لبخند لیتوک با دیدن واکنش او پررنگ تر شد.

" چقدر معصوم و حساسه... "

برای آرام کردنش گفت-لازم نیست خجالت بکشی... فقط اونچه که بلدی رو نشونم بده اینکارو میکنی؟

هیچول به آرامی سر تکان داد.

لیتوک با رضایت گفت-خوبه.

و درحالیکه از داشتن بدن دوستداشتنی او نزدیک به خودش در پوست نمی گنجید هماهنگ با ریتم آهنگ شروع به رقصیدن کرد و هیچول نیز از او پیروی کرد.

لیتوک نمیدانست این چه احساسی بود که داشت.

درحالیکه تا لحظه ای قبل از دیدن آن پسر از تمام فن بوی هایش متنفر بود!

ولی این پسر با صورت زیبا و چشمان درخشانش تپش های قلبش را نامنظم ساخته بود‌.

لیتوک نمیدانست این چه حسی است ولی شکی نداشت که این حس را دوست داشت پس به خودش اجازه داد تا با رقصیدن با آن پسر از جشن لذت ببرد.


دانلود آهنگ : http://s6.picofile.com/file/8386511684/Modern_Talking_Youre_My_Heart_Youre_My_Soul_www_new_song_ir_mp3_www_new_song_ir_.mp3.html


Deep in my heart

در عمق قلب من

There’s a fire, a burning heart

اتشی وجود داره و قلبی که داره می سوزه

Deep in my heart

در عمق قلب من

There’s desire for a start

شهوتی برای شروع (عشق) وجود داره

I’m dying in emotion

من دارم در احساسات میمیرم

It’s my world in fantasy

این دنیای من در رویا های منه

I’m living in my, living in my dreams

من در خودم و در رویا هام زندگی می کنم

You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

I’ll keep it shining everywhere l go

و من اون رو هرجا که باشم زنده و روشن نگه می دارم

You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

I’ll be holding you forever

من تو رو برای همیشه نگه می دارم

Stay with you together

با تو می مونم

You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

Yeah, I’m feeling that our love will grow

اره، من احساس می کنم عشق مون پررنگ تر میشه

You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

That’s the only thing l really know

این تنها چیزیه که واقعا می دونم


همانطور که آهنگ پخش میشد آن دو به نرمی می رقصیدند و حرکات زیبای بدنشان را به نمایش میگذاشتند. 

لیتوک همچنان از بدن نرم و حرکات ماهرانه ی هیچول شگفتزده بود!

و برای هیچول تمام این ها خوابی بود که میترسید هر لحظه از آن بیدار شود.

پاها و دستها و تمام بدنشان با آهنگ حرکت میکردند ولی چشم ها و نگاه شان به روی یکدیگر قفل شده بود.

انگار در آن سالن بزرگ که پر از فن بوی بود فقط آن دو نفر بودند که حضور واقعی داشتند.

تنها زمانی نگاه هایشان از هم گرفته شد که هیچول با هدایت لیتوک عقب رفت و به نرمی دور خودش چرخید.

دست لیتوک که در آن لحظه فقط سر انگشتان هیچول را در اختیار داشت به سرعت دست به کار شد و هیچول را دوباره سمت خودش کشید انگار که حتی برای لحظه ای طاقت دوری از او را نداشت.

هیچول لبخند شیرینی زد که میتوانست لیتوک را دیوانه کند.

تمام مهمانها غرق تماشای آن دونفر شده بودند که انگار در عالم دیگری سیر میکردند.

همه ی آنها کنجکاو بودند که بداند آن فن بوی خوشبخت کیست که لیتوک تا این حد به او توجه ی ویژه دارد که تصمیم گرفته حتی با او برقصد.

کاری که هیچ ایدول دیگری نمیکرد.

نامادری و برادران ناتنی هیچول نیز که از ابتدای ورود یببو توجه شان به او جلب شده بود با دهانی باز آن دونفر را تماشا میکردند.

کیوهیون پرسید-اون پسر خوشگله کیه؟... شماها میشناسیدس؟

ریووک که قادر نبود حتی برای یک لحظه نگاهش را از آنها بگیرد جواب داد

-از لباس هاش مشخصه که باید خیلی پولدار باشه... روی کتش پر از نگین های الماسه!

نامادری هم نظر خودش را داد

-حتما پسر وزیر یا یکی از سرمایه داران کله ی گنده ست... ولی هرکی که هست خیلی خوشگله!... تعجبی نداره که لیتوک اینطوری جذبش شده.

ریووک با اینکه حسودی اش شده بود اعتراف کرد

-اونا خیلی بهم میان!

کیوهیون با حسرت تایید کرد

-اوهوم... انگار برای هم ساخته شدند.

نامادری لبش با خشم و ناراحتی لبش را گزید.

ظاهرا از الان مشخص شده بود که فن بوی خاص لیتوک کیست!

در حینی که می رقصیدند لیتوک فرصت آن را داشت که صورت دوستداشتنی پارتنرش یک دل سیر تماشا کند.

صادقانه پیش خودش اعتراف کرد که آن بوی با آن صورت زیبا و ظریف حتی از تمام فن گرل هایش زیباتر بود.

با خودش فکر کرد

"اون خیلی خاصه... فن بوی خوشگل و خاص من! "

دوست داشت آن گونه های نرم و سفید را لمس کند و ببوسد.

اما در میان جمعیت و در حینی که می رقصیدن ممکن نبود.

درحالیکه از این افکارش حتی خودش را متعجب بود اندکی سرش را خم کرد و بینی اش را به بینی هیچول مالید.

هیچول شگفتزده پلک زد اما خودش را عقب نکشید یا از حرکت نایستاد. 

لیتوک نخودی خندید و جرات آن را یافت که درحالیکه می رقصیدند هردو دستش دور کمر او حلقه کند و با گذاشتن سرش روی شانه ی او عطر بدن خوشبویش را حریصانه درون ریه هایش بکشد.


Let’s close the door and

بذار درو ببندم و

believe my burning heart

قلب سوزان منو باور کنی

Feeling alright come

احساس خوبی بهم دست میده

on open up your heart

با قلب باز تو

Keep the candles burning

بذار شمع روشن بمونه

Let your body melt in mine

بذار وجود تو وارد تن من بشه

I’m living in my, living in my dreams

من در خودم و رویا هام  زندگی می کنم


هیچول خجالتزده شانه های اورا بغل کرد. 

حالا حرکت شان کاملا آهسته تر شده بود و حرکت ماهرانه دستها و پاها جای خودشان را به حرکات گهواره ای بدنشان داده بودند.


You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

I’ll keep it shining everywhere l go

من اون رو هرجا که باشم زنده و روشن نگه می دارم

You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

I’ll be holding you forever

من تو رو برای همیشه نگه می دارم

Stay with you together

با تو می مونم


چانه هایشان روی شانه ی یکدیگر بود و مشام هردویشان از عطر تن هم پر شده بود.

طوری یکدیگر را در آغوش داشتند که انگار نمیخواستند هیچ وقت ازهم جدا شوند.

هیچول آرزو میکرد که هیچ وقت آهنگ تمام نشود و بتواند تا آن گونه در آغوش لیتوک گه ش بماند.

با اینکه میدانست که این فقط برای آنشب است و دیگر هیچ گاه قادر نخواهد بود تا به این حد به مرد رویاهایش نزدیک باشد. 

اما با این وجود عمیقا قدردان لیتوک بود که اجازه داده بود این لحظات رویایی و ناب را با او داشته باشد.

چشمانش را بست.

به آهنگ گوش سپرد و غرق عطر تن لیتوک شد...


You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

Yeah, I’m feeling that our love will grow

اره، من احساس می کنم عشق مون پررنگ تر میشه

You’re my heart, you’re my soul

تو قلب منی، تو روح منی

That’s the only thing l really know

این تنها چیزیه که واقعا می دونم


با به پایان رسیدن آهنگ از حرکت ایستادند و لیتوک او را به آرامی از آغوشش بیرون آورد اما بازوانش را هنوز دور کمر باریک ش نگه داشت.

هیچول با دیدن نگاه نافذ لیتوک سرخ شد و سرش را پایین انداخت اما لیتوک چانه او را به نرمی گرفت و وادارش کرد تا به او نگاه کند...






نظرات 3 + ارسال نظر
زهره شنبه 3 خرداد 1399 ساعت 06:36

وای خدا همو بغل کردن

الیسا پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 11:53

من الان تو ابرامممممم
چقدررر خوب بود هیونگ

چجوری تا یکشنبه صبر کنم

الها پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 02:02

اووووو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد