Cinderella 7


   


قسمت هفتم : 



ساعت دیواری تقریبا ساعت یک نیمه شب را نشان میداد که نامادری و برادرناتنی های هیچول خسته از مهمانی برگشتند.

ظاهرشان به آراستگی زمانی که خانه را ترک میکردند نبود و به مشخص بود که از چیزی ناراحت هستند.

و هیچول میتوانست حدس هایی در مورد دلیل ناراحتی شان بزند!

آن سه نفر با دیدن هیچول که هنوز بیدار بود و پاپ کرن به دست  تلویزیون می دید کمی تعجب کردند.

هیچول مدتی قبل از آنها موفق شده بود خودش را به خانه برساند و بعد از آن خودش را با دیدن تلویزیون مشغول کرده بود چون بعد آن شب استثنایی که با مرد رویاهایش داشت قادر به برهم گذاشتن چشمانش نبود.

نامادری بعد ان که چشم غره ای به او رفت درحالیکه پاشنه ی بلند کفش هایش تق تق صدا میکرد از پله ها بالا رفت.

هیچول از برادران ناتنی اش پرسید

-مهمونی چطور بود؟

 ریووک روی کاناپه وارفت و با لحنی که میخواست حسرتش را بر دل هیچول بگذارد گفت-فوق العاده بود!... فوق العاده تر از هر چیزی که بتونی تصورشو بکنی!

هیچول با وجود پی بردن به قصد برادرناتنی اش لبخندی به لب آورد

-مطمئنم حتما همینطور بوده... چون اون مهمونی لیتوکه.

ریووک با بدجنسی گفت-و خداروشکر که آدم بدبختی مثل تو اونجا نبود که مهمونی شو خراب کنه!

هیچول بدون اینکه خم به ابرو بیاورد پرسید-لیتوک فن بوی خاص شو انتخاب کرد؟

هیچول واقعا کنجکاو بود که بداند لیتوک چه کسی را به عنوان پرنس رویاها انتخاب کرده است.

اینبار کیوهیون گفت- میشه گفت تقریبا انتخاب کرد!

هیچول کمی تعجب کرد

-تقریبا؟

کیوهیون توضیح داد

-یه پسر خیلی خوشگل تو مهمونی بود که از لحظه ی ورودش لیتوک حتی یه لحظه تنهاش نزاشت!... حتی لیتوک باهاش رقصید و باهم غذا خوردن!... به هیچ فن دیگه ای اصلا توجهی نشون نداد... انگار چشاش فقط اونو می دیدن!

ریووک گفت-البته من به لیتوک حق میدم... اون پسر واقعا خوشگل و خواستنی بود!... نمیتونی تصور کنی که چقدر ناز بود!

هیچول که به زحمت جلوی خودش را گرفته بود تا نخندد گفت-بعدش چی شد؟

کیوهیون گفت- پسره یکهویی گذاشت و مهمونی رو ترک کرد!... شاید باورت نشه ولی لیتوک تا بیرون از سالن دنبالش کرد تا مانع رفتنش بشه!... ولی وقتی به سالن برگشت تنها بود و به شدت غمگین و ناراحت به نظر میرسید!

هیچول با شنیدن این کلمات ضربان قلبش بالا رفت.

لیتوک به خاطر رفتن او غمگین شده بود؟

نازبالشتی را در آغوشش فشرد و گفت-بعدش؟

کیوهیون جواب داد

-بعدش لیتوک با همه خداحافظی کرد و بدون انتخاب فن بوی خاص ش از سالن رفت... 

هیچول گفت-کاش منم اونجا بودم و فن بوی خاص لیتوک رو می دیدم.

ریووک نگاه تندی به او انداخت

-همون بهتر که نبودی!

کیوهیون درحالیکه با گوشی هایش ور میرفت گفت-هی فن ها به این زودی فیلم هایی که گرفته بودن رو پخش کردن!

هیچول خودش را جلو کشید

-بزار ببینم!

کیوهیون فیلم را پلی کرد و هر سه تماشا کردند. 

فیلم از زاویه ی نزدیک و مناسبی گرفته شده بود و هیچول خودش و لیتوک را دید که دست در دست یکدیگر درحال رقصیدن بودند.

نگاه های قفل شده یشان روی هم شبیه دو عاشق بود که انگار جز یکدیگر کسی را نمی دیدند.

هیچول با یادآوری آن لحظات زیبا احساس کرد که گونه هایش گر میگیرد.

خوشحال بود که جادوی فرشته ی مهربان مانع از شناخته شدنش توسط برادران ناتنی اش میشود.

ریووک که محو تماشای رقص زیبای آن دو شده بود گفت-اون پسر واقعا خوشگله!

هیچول گفت-ولی لیتوک زیباتر!

ریووک اخمی کرد

-لیتوک یه مرد جذابه و اون پسر یه کیوتی خوشگل!

و هیچول برای بار دوم تمام تلاششش را به کار برد تا جلوی خندیدنش را بگیرد‌.

نمیتوانست تصور کند اگر روزی ریووک میفهمید آن پسری که این همه ازش تعریف میکرد خوده اوست چه واکنشی نشان خواهد داد؟!

کیوهیون گفت-اونا واقعا بهم میان!... کنجکاوم بدونم اون کی بود؟... پسر وزیری چیزی بود؟

ریووک نظر داد

-شاید... از لباس هاش که مشخصه پسر یکی از خرپولدارهای سئوله... ازونایی که پولش از پارو بالا میره!... میتونه اسپانسر خوب برای لیتوک بشه.

هیچول پرسید-اسپانسر؟

-نگو که نمیدونی چیه!... احتمالا به همین دلیل هم بود که لیتوک اون همه بهش توجه نشون داد.

کیوهیون گوشی اش را از آنها گرفت تا به دنبال فیلم های بیشتری از مهمانی بگردد اما هیچول به فکر فرو رفته بود.

هیچول نمیتوانست باور کند که لیتوک فقط به خاطر اینکه گمان میکرد او پسر یک فرد پولدار است با او رقصیده بود.

"اون به من گفت که خیلی زیبام... گفت که خیلی با استعدادم... نه لیتوک همچین آدمی نیست که به خاطر پول به دیگران توجه کنه! "

اما آیا اگر با همان کت کهن پدرش به مهمانی میرفت میتوانست تا این حد توجه ی لیتوک را به خودش جلب کند؟

و جواب این سوال ‌واضح تر از آنی بود که حتی بخواهد به آن فکر کند.



در اتاق را بست و به طرف لیتوک برگشت که روی تخت نشسته بود و هنوز کت آن پسر را در آغوش گرفته بود.

آهی کشید

-ظاهرا مهمونی اون جور که میخواستیم پیش نرفت مگه نه؟... خدا رو شکر که صدای اعتراضی کسی در نیومد!... 

یا دیدن لیتوک که هنوز ساکت بود اخمی کرد

-نمی فهمم چرا فن بوی خاص تو انتخاب نکردی؟

لیتوک با صدای ضعیفی گفت-چون اون فرار کرد!

یسونگ گفت-منظورت همون پسر خوشگله س؟ ...خب یکی دیگه رو انتخاب میکردی!... اون همه فن بوی تو سالن بود.

لیتوک بینی اش را بالا کشید

-فن بوی خاص من اون بود... کسی که حتی اسمشم نمیدونم... چطوری میتونستم کس دیگه ای رو به جاش انتخاب کنم؟

یسونگ با پی بردن به این موضوع که لیتوک داشت اشک می ریخت جاخورد.

جلو رفت و مقابل او روی زمین نشست.

-لیتوک... 

لیتوک کت را بیشتر از قبل در آغوشش فشرد و با بغض گفت-فن بوی خاص مو برام پیداش کن... حس میکنم اگه یه بار دیگه نتونم صورت کوچیک و قشنگ شو ببینم می میرم!

یسونگ تحت تاثیر قرار گرفت

-اوه... اصلا نمیتونم چیزی رو که می بینم رو باور کنم... تو الان داری برای یه فن بوی اشک می ریزی؟

لیتوک گفت-چون اون خیلی خاص بود... یه فرشته ی زیبا و معصوم تا اومده بود نظر منو در مورد فن بوی هام عوض کنه.

یسونگ نگاهش را به کت هیچول دوخت و با دیدن الماس های واقعی روی کت گفت-اون واقعا خاص بوده... این کت بدون شک گرون ترین کتیه که به عمرم دیدم.

اما برای لیتوک ذره ای گران بودن و نبودن کت اهمیت نداشت!

او عاشق آن پسر شده بود!

بله پارک جانگسو عاشق آن پسرک ناشناس شده بود و تنها داشتن این کت در آغوشش و بوییدنش بود که باعث میشد باور کنه او وجود واقعی داشته.

لیتوک گفت-به نظرت امکان داره که واسه پس گرفتن کتش برگرده؟

یسونگ جواب داد

-قاعدتا باید بگرده... این کت گرونیه حتی برای پولدارترین آدم ها... اصلا چی شد که یکدفعه گذاشت و رفت؟

لیتوک شانه هایش را بالا انداخت

-نمیدونم... یکهویی گفت که باید بره... بعدهم هم فرار کرد.

یسونگ چانه اش را خاراند

-عجیبه که صبر نکرده تا به عنوان فن بوی خاص ت معرفی ش کنی.

لیتوک با یادآوری ساعات زیبایی که کنار او داشت گفت-حالا که فکرشو میکنم می بینم همه چیز اون پسر عجیب بود!... زیباییش... لباس هاش... 

یکباره چشمان گشاد شدند و با حیرت به منیجرش نگاه کرد

-نکنه واقعا یه آدم نبود؟!

یسونگ نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به او انداخت


-معلومه که هست!

لیتوک لبانش را جمع و دوباره کت را در آغوشش فشرد

-برام فن بوی خاص مو پیداش کن.

یسونگ با دیدن او در آن حالت آهی کشید.

ظاهرا لیتوک به آن پسر علاقه مند شده بود و یسونگ میدانست تا پیدایش نکند دست ار سرش برنخواهد داشت.

مثل همیشه مغزش را به کار انداخت تا راه حلی پیدا کند.

-هی یه فکری دارم!

لیتوک پرسید-چی؟!

یسونگ هیجانزده گفت-یه فیلم از خودت تو اینستا بزار و از این فن بوی مرموزت بخواه تا برگرده و جایزه شو بگیره... مطمئنم اگه اون بدونه که به عنوان فن بوی خاص ت انتخاب شده هرجا که باشه میاد پیش ت!

لیتوک که امیدوار شده بود پرسید-تو مطمئنی که این جواب میده؟

یسونگ گفت-معلومه!... حالا گوش کن ببین چی میگم!








نظرات 2 + ارسال نظر
Nana دوشنبه 12 خرداد 1399 ساعت 09:04

♡♡♡♡♡♡

Nana یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 23:28

فقط برا من ناقص میاره؟!!!
من= :(((((((
برا همینشم خیلییییییییییییییییییی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی خوشحال شدم.^^
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد