Cinderella and angel of dreams 7




سلام جیگرا


این قسمت هم خیلی زیاده هم هیجان انگیز!



برید بخونید


 

 

قسمت هفتم:



 روز بعد ، روز سختی برای گروه کوچک هیچول بود.

خیلی ها زخمی شده بودند و احتیاج به استراحت و مراقبت داشتند به همین دلیل هیچول تصمیم گرفت چند روزی را برای استراحت آنجا بمانند که شیوون هم موافقت کرد.

و برای پیشگیری از اتفاق دیشب قرار شد قوی ترها نوبتی نگهبان دهند.

هیچول کنار رودخانه نشسته بود و به اتفاقات اخیر فکر میکرد ... میتوانست با اطمینان بگوید که عجیب ترین اتفاقات عمرش در طی آن چند روز رخ داده است.

آمدن یک شاهزاده به شهرشان و راهی شدنش به این سفر... حمله ی آن گرگ هایی که به هیچ وقت عادی نبودند و به نظر می آمد نیرویی شیطانی آنها را فرستاده بود... مرگ سومان... کسی که هیچول هیچ گاه دل خوشی از او نداشت و همیشه اورا به چشم یک رئیس مستبد و طماع می دید اما حالا از نبودنش اندوهگین بود...

و در آخر فرشته ای که هرشب به خوابش می آمد و از او کمک میخواست.

هیچول هیچ گاه موفق نمیشد چهره ی اورا کامل ببیند... همیشه صورتش در هاله ای مه گونه پنهان بود و هیچول قادر نبود به وضوح اجزای صورتش را ببیند اما چشمان خوش حالت و نگاه غمگینش چیزی بود که در خاطرش مانده بود.

هیچول به خوبی فهمیده بود که این اتفاقات و خواب هایش بی دلیل نیستند و حدس میزد به سفرشان مربوط باشند اما معنی آنها را درک نمیکرد.

این سفر چه داشت که اینقدر عجیب بود؟!

آیا آن فرشته قصد داشت به او هشدار بدهد که از ادامه ی سفر منصرف شود چون خطری جانشان را تهدید میکرد ؟!

هیچول نمیتوانست با اطمینان این را بگوید.

همینطور میخواست این سفر را به اتمام برساند چون او کسی نبود که کاری را نصفه رها کند.

به علاوه به شیوون قول داده بود که کمکش کند و همین طور به لی سومان.

این آخرین وصیت سومان بود و هیچول تصمیم داشت به آن عمل کند.

و در کنار همه ی اینها حس خیلی عجیبی به این سفر داشت.

حس میکرد که این سفر در تقدیر و سرنوشت او بوده و به دنیا آمده که این سفر را به انجام برساند حتی اگر متحمل سختی ها و دردهای زیادی میشد.

" من هر طور شده این سفرو به پایان میرسونم! "



کیوهیون روی زیراندازش دراز کشیده بود و به دستور برادربزرگترش استراحت میکرد... زخم شانه اش تا حدودی عمیق بود و باید استراحت میکرد تا کامل بهبود پیدا کند.

با دیدن مرد قدبلند و خوش قیافه ای که وارد چادر شد تلاش کرد تا بلند شود.

شیوون درحالیکه سینی ای به دست داشت سریع جلو رفت

-اوه نه... تو باید دراز بکشی!

سینی را زمین گذاشت و کیوهیون را وادار کرد دوباره دراز بکشد.

-هیچول گفت تو باید چند روز کامل استراحت کنی تا حالت خوب شه.

و بالشتی را پشت کیوهیون گذاشت 

لبخند جذابی زد

-برات سوپ آوردم!

کیوهیون تشکر کرد

-م ممنونم شاهزاده.

شیوون اخم مصنوعی ای کرد

-فکر کنم قبلا بهت گفته بودم که شاهزاده صدام نکنی... فقط بگو شیوون... حالا هم دهن تو باز کن!

چشمان تیله ای کیوهیون تا آخر باز شد

-چ چی؟!

یک شاهزاده میخواست دهانش سوپ بدهد و قاشق پری که شیوون مقابل دهانش نگه داشته بود گویای این واقعیت بود!!!

شیوون گفت- حرف نزن فقط دهن تو باز کن... بگو آآآآآ !

مطمئنا گونه های کیوهیون نمیتوانست سرخ تر از آن شود

-هی من که بچه نیستم!... خودمم میتونم...

شیوون با سماجت گفت- اما من امروز تصمیم گرفتم که به دهن دوستم غذا بدم... تو فقط باید استراحت کنی... حالا دهن تو باز کن!

کیوهیون به ناچار تسلیم شد و دهانش را باز کرد هرچند از شدت خجالت سرخ سرخ شده بود.

وقتی نگاه ش به صورت متبسم شیوون افتاد حتی بدتر هم شد!

نمیدانست چرا وقتی نزدیک شیوون بود باید قلبش اینطوری تندتند میزد؟!

از شانس بدش شیوون وقتی دست از سرش برداشت که سوپش را کامل خورده بود.

شیوون- آفرین پسر خوب!

و با دستمالی دهان کیوهیون را پاک کرد و باعث شد بازهم او خجالتزده شود!



مقابل آینه ی اتاق شاهزاده ایستاده بود و خودش را در لباس بدن نمایی که به تن داشت تماشا میکرد.

-چطور به نظر میام؟... 

برگشت به شاهزاده ای که مقابلش زانو زده بود نگاه کرد

-... عالی شدم مگه نه؟

شاهزاده بدون هیچ حرفی فقط صورتش را از او برگرداند.

پوزخندی زد

-کنجکاوم نظر اون ناجی عزیزتو در مورد این بدونم!

با این حرف شاهزاده سرش را بلند کرد و با چشمانی گرد شده به او نگاه کرد

زن با دیدن حیرت او بی رحمانه خندید

-... شک ندارم اون پسرک بینوا حسابی اغو.ا میشه!

شاهزاده با پی بردن به نقشه او فریاد زد- نه!... تو نمیتونی اینکارو بکنی!... حق نداری بهش نزدیک بشی!

زن بدون اینکه خم به ابرو بیاورد نوچه اش را صدا زد.

-کانگین!

بلافاصله دستهایی بزرگ و زمختی شانه های ظریف شاهزاده را گرفتند.

کانگین با لحن چندش آوری در گوشش گفت

-وقته خوابه شاهزاده!



بعد سه روز استراحت و تجدیدقوا مسافران وسایلشان را بار اسبها و قاطرهایشان کردند و به راه افتادند.

دو روز بعد طبق نقشه ای که همراه داشتند به شهر بزرگ و زیبایی رسیدند.

به جز شیوون و هیوک و همراهانشان که در پایتخت کشور خودشان زندگی میکردند بقیه در تمام عمرشان شهری به این بزرگی ندیده بودند.

هیوک پیشنهاد داد

- من شنیدم که تو این شهر با.ر بزرگی وجود داره که کلی خواننده و رقا.صه ی زیبا داره... میتونیم بریم اونجا چیزی بخوریم و خوش بگذرونیم.

شیوون گفت- به نظر منم فکر خوبیه... روزهای گذشته روزهای سختی برای همه مون بوده... یکمی تفریح و استراحت میتونه حالمونو بهتر کنه.

هیچول فکر کرد که حق با آنهاست بنابراین قبول کرد.

پیدا کردن با.ر بزرگ شهر کارچندان سختی نبود ... تمام ساکنان شهر آنجا را میشناختند و یا حداقل یک بار برای گذراندن وقت به آنجا رفته بودند.

در میان آنها این هیوکی بود که بیشترین اشتیاق را برای دیدن خواننده ها و رقا.صه های زیبا و ماهر آنجا داشت و در طول مسیر مدام با آب و تاب از آنها تعریف میکرد.

-مدتها قبل دوست پدرم که یه تاجر بزرگه با همراهانش به این شهر اومده بودند و به این با.رهم رفته بودند... میگفت اونجا بهترین و مرغوب ترین نوشیدنی ها سرو میشه که به قدری قوی ان که تا یه هفته اثرشون می مونه!

کیوهیون گفت- این دیگه مبالغه ست!

هیچول با خنده گفت-من یکی که گمون نکنم دلم بخواد امتحانشون کنم!

هیوکی پشت چشمی نازک کرد 

-تازه فقط این نیست... تو این با.ر دخترای خواننده و رقا.صه ای کار میکنن که به قدری زیبا و خوش اندام ان که هوش از سر آدم میپره!... هم زیبا و هم طناز و لوندن طوری که امکان نداره فریفته ی اونا نشی!

شیوون رو به بقیه با شوخی گفت- من جای رفیق منحر.‌فم ازتون معذرت میخوام... اخه اون علاقه ی زیادی به بانوان زیبا داره.

هان که هیجانزده به نظر میرسید

-من که خیلی دلم میخواد زودتر اونارو ببینم...پس کی میرسیم؟

هیوکی با نیش باز گفت- به زودی دوست من!... حتم دارم امشب کلی بهمون خوش میگذره!


زمانی که بلاخره به با.ر رسیدند غروب شده بود و روشنی داشت رخت میبست تا جای خودش را به تاریکی شب بدهد.

اعضای سیرک با دیدن ساختمان با‌.ر که تا به حال لحظه نظیرش را ندیده بودند کاملا شگفتزده شدند و بدون فوت وقت همراه بقیه وارد شدند.

داخل با.ر حتی از بیرون ش هم زیباتر و شگفت انگیزتر بود...نور صدها فانوسی باعث شده بود که آنجا مانند روز روشن باشد.

گل های تازه و پرچم های رنگی درهرگوشه ای به چشم میخوردند.

و همینطور دخترای خوش اندامی که مشغول رق.صیدن و پذیرایی از مشتری ها بودند.

کیوهیون هیجانزده به برادربزرگترش نگاه کرد که اوهم به همان اندازه شگفتزده شده بود.

هیوکی آنها را به سمتی برد که هنوز چند میز خالی وجود داشت.

هیچول و کیوهیون و شیوون و هیوکی دور یک میز نشستند.

هیوکی گفت- به موقع رسیدیم وگرنه همین چندتا میز هم پر میشدند!

کیوهیون نگاهی به اطرافش انداخت و ذوقزده گفت- خوشحالم که پیشنهادتو قبول کردیم و اومدیم... اینجا خیلی قشنگه!

هیوکی- هنوز کجاشو دیدی؟

و به پیشخدمت زیبایی که آنجا بود اشاره کرد که برایش مشر.وب بیاورد.


هیچول با سوظن مایع سرخ گیلاسش را بالا و پایین کرد.

سیاه م.ست شدن آخرین چیزی بود که احتیاج داشت!

هیوکی با دیدن این صحنه خندید و گفت- خیالت راحت باشه برای شماها از نوع معمولیش سفارش دادم...

گیلاس خودش را بالا آورد و با غرور نیشخندی زد

-... بلاخره بدن هرکسی ظرفیتی داره!

و جرعه ای نوشید اما بعد اینکه نگاهش به روبرویش افتاد به شدت سرفه کرد!

شیوون زد زیر خنده

-درسته هرکسی ظرفیتی داره دوست من!

اما هیوکی حتی حرف اورا نشنیده بود!

او هیجانزده گفت

-خدای من برنامه ی امشبشون شروع شد! 

و باعث شد آن سه نفر هم سریع برگردند و روبرویشان را نگاه کنند.

جایی که مرد میانسال با سیبیل باریک و کت بلند سیاه روی سن ایستاده بود.

فهمیدن اینکه او رئیس و صاحب با.ر بود با توجه به لباس های شیک و ظاهر مرتبش کار چندان سختی نبود‌.

آن مرد گفت- به تموم مشتری و مهمونهای امشب خوش آمد میگم... امشب برنامه ی ویژه ای داریم که امیدوارم ازش لذت ببرید!...این شما و اینم اجرای آنجلینا!

صاحب با.ر از روی سن پایین آمد و جای اورا دختران زیبایی پر کردند... تمام آنها لباس های کوتاه به رنگ قرمز و براق پوشیده بودند که زیر نور فانوس ها می درخشیدند... همه ی آنها بدون استثنا زیبا و خوش اندام بودند با با.سن ها و سی.نه های برجسته که چشم مشتری ها را خیره میساخت!

هیوک سقلمه ای به هیچول زد

-فقط نگاهشون کن!

هیچول لبخندی کوچکی زد هرچند آنقدرها تحت تاثیر قرار نگرفته بود.

دخترهای قرمز پوش روی صحنه دایره ای تشکیل دادند و شروع به چرخیدن دور دایره کردند ... در این لحظه بود که نگاه مشتری ها متوجه ی دختری شدند که تا آن لحظه در میان دختران قرمزپوش پنهان بود و حالا در مرکز دایره قرار داشت.

آن دختر بی شک زیباترین و بهترین آنها بود.

قدبلند با هیکلی بی بدیل...کمرباریک با با.سن گرد و سی.نه های سفت و سربالا.

دختر موهای بلوند خیلی روشنی داشت و بکینی ای طلایی پوشیده بود و بیشتر با.سن سفید و سی.نه های مرمرین ش در مرض دید همه بود.

ظاهر بره.نه ی دختر باعث میشد که ناخوداگاه تمام نگاه ها رویش خیره شد اما به نظر میرسید که دختر کاملا از این توجه لذت میبرد.

دختر که آنجلینا نام داشت خرامان جلوی گروهش ایستاد و با صدایی پر از عشو.ه گفت- همه تون خودتونو آماده کنید... چون آنجلینا میخواد نمایشش رو شروع کنه!...

نگاهش روی تک تک مردانی که آنجا بودند می چرخید و باعث میشد آنها بی اختیار داغ کنند.

اما زمانی که به میز آنها رسید نگاهش روی هیچول ثابت ماند.

حالت چشمان و طرز نگاهش به طرز عجیبی برای هیچول آشنا بود... هیچول حاضر بود سر اسمش شرط ببندد که قبلا آن چشمان زیبا را جایی دیده است.

آنجلینا فقط به زحمت نگاهش را از هیچول گرفت.

هیوکی با حسادت گفت- انگاری ازت خوشش اومده!

هیچول اخمی کرد

-احمق نشو.

آنجلینا دوباره شروع به حرف زدن کرد

-امیدوارم کمربند شلوارهاتونو سفت بسته باشید!... آنجلینا امشب شمارو به اوج خواهد برد!...

و دستش را با سک.سی ترین حالت ممکن از زانو تا جای سی.نه اش کشید و بدنش را لرزاند.

کیوهیون که به تمام عمرش چنین نمایش زننده ای ندیده بود گونه هاش سرخ شدند و نگاهش را از آن زن شیطانی گرفت.

وقتی برگشت با صورت متبسم شیوون مواجه شد و فهمید که شاهزاده هم به او نگاه میکرده است نه به آن زن.

ظاهرا شیوون هم مثل او علاقه ای به دیدن این جور صحنه ها نداشت.

آنجلینا گفت- شروع میکنیم!

بلافاصله بقیه دختران پشت سرش با نظم ایستادند تا رق.ص زیبایشان را به نمایش بگذرانند.

با خواندن آنجلینا آنها هم شروع به رق.صیدن کردند:


دانلود اهنگ:


http://s9.picofile.com/file/8319761700/02_Britney_Spears_Circus.mp3.html


There's only two types of people in the world

فقط دو نوع آدم تو دنیا وجود داره 

The ones that entertain and the ones observe

یه نوع فرمان بردار و یه نوع دیگه فرمان روا 


کفی زد و با لحن محکم اما سک.سی ادامه داد:


Well baby , I'm a put-on-a-show kind of girl

عزیزم من از اون دخترای اهل عملم 

Don't like the backseat , gotta be first

هیچ وقت دوست ندارم سیاهی لشکر باشم , همیشه فرمان روام

I'm like a ringleader , I call the shots

همیشه سردسته ام , همیشه پیش قدمم

I'm like a firecracher I make it hot

من مثل ترقه میمونم که همه جا رو کولاک میکنم 

when i put on a show

وقتی که یه نمایشی رو اجرا میکنم


به سی.نه های آبدار لرزانش دست کشید و با لحنی پر از هو.س گفت:


I feel the adrenaline moving through my veins

احساس میکنم آدرنالین تو رگهام جریان پیدا کرده 

Spotlight on me and I'm ready to break

نور افکن روی منه و من آماده ام که کولاک کنم

I'm like a performer , the dancefloor is my stage

مثل یه صحنه گردون زمین رقص قلمرو منه 

Better be ready , hope that you feel the same

بهتره که آماده باشی , امیدوارم که تو هم احساسی شبیه احساس من داشته باشی


بت رسیدن به قسمت اوج آهنگ حرکات رقا.صه ها هم تندتر و شدیدتر شد!

با.سن تکان میدادند و سی.نه می لرزاندند و چشم ها را مرعوب بدن های زیبایشان میکردند.


َAll eyes on me in the center of the ring just like a circus

همه چشم ها روی منه , وسط حلقه , دقیقا مثل یه سیرک میمونه 

when i crack that whip , everybody gonna trip just like a circus

وقتی شلاقمو میچرخونم , همه نفس هاشون تو سینه حبس میشه دقیقا مثل سیرک 

Don't stand there watching me , Follow me , show me what you can do

اونجا واینستا و بهم زل بزن , دنبالم بیا , بهم نشون بده چند مرده حلاجی 

Everybody let go , we can make a dancefloor just like a circus

همه آماده باشین , میتونیم یه زمین رقص راه بندازیم دقیقا مثل سیرک


هیچول به وضوح میتوانست تغییراتی که در مشتری ها ایجاد میشد را ببیند.

آنها مشر.وب بیشتری سفارش میدادند و م.ست میکردند و با خوشحالی و هیجان آن زنان را تماشا میکردند.

هیچول حتی میتوانست ببیند که دست بعضی ها از آنها داخل شلوارشان رفت!!!

در فضا شهو.ت پخش میشد و آن صدای سک.سی قلبها را مسموم میکرد.

هیچول که به کل از آمدنشان پشیمان شده بود برگشت و به دوستانش که دور میز بود نگاه کرد.

کیوهیون با گونه های سرخ شده به هرچیزی نگاه میکرد جز آن صحنه ی زننده و شیوون هم نجیبانه سرش را پایین انداخته بود و خودش را با گیلاسش مشغول کرده بود.

اما انگار هیوک واقعا از آن اجرای سک.سی لذت میبرد!!!

بیت بعدی ای که آنجلینا خواند به قدری محکم و بلند بود که حتی هیچول هم بی اختیار سرش را برگرداند.

و وقتی برگشت دید که نگاه آنجلینا دوباره به او خیره شده است!

انگار آن کلمات را مخصوص او میخواند!!!


There's only two types of guys out there

فقط دو نوع مرد وجود داره

Ones that can hang with me and ones that are scared

بعضی هاشون میتونن با من جور بشن , اما بعضیاشون میترسن 

So baby , I hope that you came prepared

پس عزیزم امیدوارم که آماده شده باشی!


 با لوندی چشمکی به او زد و خواند:


I run a tight ship so beware

من عزمم رو جزم کردم پس آگاه باش!

I'm like a ringleader , I call the shots

همیشه سردسته ام , همیشه پیش قدمم

I'm like a firecracher I make it hot

من مثل ترقه میمونم که همه جا رو کولاک میکنم 

when i put on a show

وقتی که یه نمایشی رو اجرا میکنم


بدنش را مانند ماری پیچ و تاپ داد


I feel the adrenaline moving through my veins

احساس میکنم آدرنالین تو رگهام جریان پیدا کرده 

Spotlight on me and I'm ready to break

نور افکن روی منه و من آماده ام که کولاک کنم

I'm like a performer , the dancefloor is my stage

مثل یه صحنه گردون زمین رقص قلمرو منه 

Better be ready , hope that you feel the same

بهتره که آماده باشی , امیدوارم که تو هم احساسی شبیه احساس من داشته باشی


دختران طبق برنامه رقا.صان و چرخان از روی صحنه پایین آمدند و به جمع مشتری ها پیوستند.

مشتری ها که انگار منتظر این لحظه بودند و کاملا از خود بیخود شده بودند از پشت میز بلند شدند و دیوانه وار شروع به رق.صیدن با آنها کردند!


َAll eyes on me in the center of the ring just like a circus

همه چشم ها روی منه , وسط حلقه , دقیقا مثل یه سیرک میمونه 

when i crack that whip , everybody gonna trip just like a circus

وقتی شلاقمو میچرخونم , همه نفس هاشون تو سینه حبس میشه دقیقا مثل سیرک 


اما آنجلینا همچنان تمام توجه اش به هیچول بود.

با دست به او اشاره کرد و خواند:



Don't stand there watching me , Follow me , show me what you can do

اونجا واینستا و بهم زل بزن , دنبالم بیا , بهم نشون بده چند مرده حلاجی 

Everybody let go , we can make a dancefloor just like a circus

همه آماده باشین , میتونیم یه زمین رقص راه بندازیم دقیقا مثل سیرک

Let's go

بزن بریم

Let me see what you can do

بزار ببینم چند مرده حلاجی 

I'm runnin' this like-like-like a circus

اجرا میکنم مثل مثل مثل یه نمایش سیرک !

Yeah, like a what?Like-like-like a circus

آره. مثل چی؟! مثل مثل مثل یه سیرک !



صدای موسیقی بیشتر شد و هیچول دید که چطور با.ر در عرض چند دقیقه به دیوانه خانه ای بدل شدکه در آن زنان و مردان بدون هیچ قیدی درهم می لولیدند!

دمای هوا بالا رفته بود و همه چیز غیر واقعی به نظر میرسید.

تنها چیزی که هیچول درک میکرد موسیقی بود و بدن هایی که در اطرافش می چرخیدند و می رق.صیدند.

تا به خودش بیاید او هم بی اختیار از پشت میز بلند شده بود!

و وقتی سرش را برگرداند او آنجا بود!

آنجلینا با آن بدن سک.سی و خیس عرقش درست مقابلش ایستاده بود!

و آن چشمان آشنای زیبا به او خیره شده بودند.



َAll eyes on me in the center of the ring just like a circus

همه چشم ها روی منه , وسط حلقه , دقیقا مثل یه سیرک میمونه 

when i crack that whip , everybody gonna trip just like a circus

وقتی شلاقمو میچرخونم , همه نفس هاشون تو سینه حبس میشه دقیقا مثل سیرک 

Don't stand there watching me , Follow me , show me what you can do

اونجا واینستا و بهم زل بزن , دنبالم بیا , بهم نشون بده چند مرده حلاجی 

Everybody let go , we can make a dancefloor just like a circus

همه آماده باشین , میتونیم یه زمین رقص راه بندازیم دقیقا مثل سیرک


آنجلینا پوزخندی زد و با پشت دستش گونه ی لطیف هیچول را ل.مس کرد

-هیچول

هیچول شوکه شد... او اسمش را از کجا میدانست؟!

زن زیبا لبخند لوندی زد و مچ دستش را گرفت!

-با من بیا هیچول!

و هیچول را که تقریبا اختیاری از خودش نداشت را دنبال خودش کشید و از آنجا برد...



آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:



-من هرچی که بخوای بهت میدم!... لذتی که نمیتونی تصورشو بکنی!... اونقدر بهت پول میدم که دیگه نیازی نباشه هیچ وقت کار کنی!



هیوکی- نمیدونم چی شد... یکهو دیدیم که بلند شدی و با آنجلینا رفتی!






نظرات 5 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 15:31

سلام
بیچاره دونگهه با این هیوکه بی حیا
الهیییی کیو قرمز وونم که جنتلمن واقعی تشریف دارن
اوه اوه هیچولو کجا برد؟!! با توضیحات قسمت بعد فک نکنم ننه بزرگ تیکی باشه
ممنون

علیک سلام جیگر
ککککک آره واقعا
دیگع از قدیم گفتن اسب حیوون نجیبیه
بردش یه جای خوب
چرا هستش
خواهش

حنا سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 02:19

‌واییییی یعنی عاشق این نجابت شیون شدم
کیو هم که همش قرمز میشه
بیچار هیچول
مرسی سامی جون

از قدیم گفتن که اسب حیوون نجیبیه
اره
خواهش عزیزدلم

فاطمه دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 09:22

سلام هیونگ
عجب باری چرا من احساس میکنم این آنجلینا همون عجوزه ای هست که لیتوک رو اذیت میکنه
این کیو هم که مثل گوجه همش قرمز میشه البته کیو گوجه ای عشقه
قربون اون نجیب بودن شیوون بشم یه جنتلمن واقعی
یکی بزنه پس کله ی این هیوکی خجالت نمیکشه طفلی دونگهه
چه بلایی سر هیچول اومد اون عجوزه از کجا فهمید هیچول کیه؟
ممنون هیونگ عالی بود

سلام عجق هیونگ
احساست کاملا درسته
کککککک اینجا زیاد دویل تشریف نداره
بله شوهر خوبیه واسه کیوجان
فهمید دیگه
خواهش جیگرم

Hera یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 22:54

چولامو کجا برد هر.زه

یه جای نه چندان خوب

tara یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 22:48

سامییی! سرنگ اونلی یو رو نمیذاری ؟

چهارشنبه به امید خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد