Cinderella and angel of dreams 17



سلام جیگرا


بفرمایید قسمت هفدهم




 

 

قسمت هفدهم:



در میان تشویق تماشاگران بی شماری که در چادر قرمز و بزرگ سیرک بودند هیچول با قدم های آهسته به روی صحنه آمد.

تماشاگران با دیدن آن پسر زیبا که موهای بلند طلایی رنگ داشتند شروع به تشویق و دست زدن برایش کردند.

هیچول با فروتنی تمام تعظیمی کرد و بعد شروع به حرف زدن کرد

-آقایون و خانوما ... از اینکه برای دیدن برنامه ی ما امشب به اینجا اومدید ممنونم و بهتون خوش آمد میگم... امیدوارم از تک تک برنامه های مفرح و شاد و اعجاب آور ما لذت ببرید!... بهتون اطمینان میدم که امشب یکی از بهترین شب های زندگی تون خواهد بود!

سپس در میان تشویق تماشاگران صحنه را ترک کرد تا کیبوم جایش را بگیرد و برنامه اش را شروع کند.

زمانی که کیبوم به روی صحنه رفت هیچول پشت صحنه قرار گرفت تا بتواند از آنجا آنها را پشتیبانی کند.

از جایی که ایستاده بود میتوانست شیوون را ببیند که لبخند به ل.ب در جایگاه نشسته بود ... همینطور لیتوک را که با نگاهی مات به صحنه خیره شده بود.

با اینکه شاهزاده ی خواب هایش شباهتی به این لیتوک بی روح نداشت اما نمیتوانست  جلوی تند شدن ضربان قلبش را بابت این دیدار دوباره بگیرد.

دستش را روی سی.نه اش گذاشت و روی قلبش را فشرد.

" آروم بگیر... هرچی دیدی خواب و رویا بوده... ربطی به دنیای واقعیت نداره... پس آروم باش و مثل احمق ها رفتار نکن! "

هیچول سعی داشت با این کلمات احساسی که در دل نسبت به لیتوک داشت را سرکوب کند و تمام توجه اش را به کاری دهد که بابتش راهی این سفر شده بود.

ولی زمانی که نگاهش به کفش های طلایی اش افتاد این حیله اش تماما رنگ باخت.

" حماقت بسه چولا...حتی اگه واقعیت هم داشته باشه تو هیچ وقت نمیتونی با یه شاهزاده باشی... حد خودتو بدون و قولی که دادی رو فراموش نکن... کاری که باید بکنی اینه که به شیوون کمک کنی... همانطور که بهش قول دادی! "

با تمام شدن برنامه ی کیبوم و تشویق تماشاگران دست از شماتت خودش برداشت و هان را روی صحنه فرستاد.

و بعد آنها امبر و ببر دست آموزش برنامه یشان را اجرا کردند.

فریادهای هیجان زده تماشاگران از هر گوشه ای به گوش میرسید.

با این وجود هیچول کوچکترین واکنشی در لیتوک پیدا نمیکرد ... انگار مجسمه ای بود از جنس گوشت و پوست و کاملا عاری از هرنوع حس و درکی نسبت به اطرافش!

ناگهان اضطراب عجیبی تمام وجود هیچول را فرا گرفت!

اگر آنشب نمیتوانستند طلسم را بشکنند چه اتفاقی برای لیتوک می افتاد؟!

" ... اگه نتونی طلسم رو بشکنی این غروب زندگی من خواهد بود..."

هیچول از یادآوری این کلمات شاهزاده در خوابش به خودش لرزید.

به خودش قوت قلب داد که هنوز برنامه های مفرح و پر از هیجان زیادی داشتند و احتمالش زیاد بود که بتوانند لبخند را به ل.ب های لیتوک بیاورند.

برعکس برنامه هان و امبر که کاملا مبهوت کننده و خطرناک به نظر میرسید برنامه ی شیدونگ کاملا خنده آور و شاد بود.

شیدونگ در زمان خیلی کم تمام غذاهای روی میز را میخورد و بعد از تماشاگران میخواست که کسی از آنها داوطلب شود و با او در خوردن مسابقه دهد.

اما تمام دوطلبان در این مسابقه به او می باختند و همین موجب حیرت و خنده تماشاچی ها میشد.

شیوون با دیدن نمایش شیدونگ از ته دل قاه قاه خندید و برایش کف زد.

-عالی بود!... عالی!

برگشت و به لیتوک نگاه کرد که خیلی آرام و بی صدا کنارش نشسته بود‌

حالت نگاهش طوری بود که انگار هیچ کدام از آن صحنه های خنده آور را ندیده است.

لبخند شیوون به سرعت پاک شد.

شکستن طلسم سخت تر از آنچه بود که تصور میکرد.

اما او به هیچول و کیوهیون و بقیه دوستانش اعتماد داشت.

دست لیتوک را گرفت و پشت دستش را بو.سید.

و تعجبی نکرد وقتی لیتوک بازم عکس العملی نشان نداد.

او عادت کرده بود که برای دیدن توجهی از طرف او انتظار بکشد.

انتظاری که امیدوار بود آنشب به سر برسد.

افراد سیرک به نوبت روی صحنه می آمدند و هریک به بهترین نحو اجرای مبهوت کننده یشان را به نمایش میگذاشتند... برنامه هایی که همه را شگفتزده و سرگرم میکرد... البته همه جز شاهزاده ی طلسم شده.

تااینکه نوبت به دو برنامه ی آخر یعنی برنامه ی هیچول و کیوهیون فرارسید.

هیچول که لباس هایش را عوض کرده بود به روی صحنه رفت.

تماما قرمز پوشیده بود و کت قرمز و خوش دوختش کاملا به اندام ظریف و خوش تراشش اندازه بود.

موهای بلندش را بافته بود و در میان بافت آنها رزهای وحشی سرخ به چشم میخوردآ

لیدر سیرک به قدری زیبا و خواستنی شده بود که زمانی روی صحنه آمد نفس همه در سی.نه هایشان حبس شد!

صدای ههمه و شگفتی از هرگوشه ای شنیده میشد.

همه انگشت در دهان آن پسر زیباروی کفش طلایی را خیره مانده بودند که از هردختری زیباتر و دلنشین تر بود.

هیچول برنامه اش را درمیان تشویق و فریاد تماشاگران شروع کرد.

با مهارت و ظرافت شروع به راه رفتن روی طناب کرد و در حینی که بهترین حرکات ش را به نمایش میگذاشت تمام تلاشش را کرد که به جایی که لیتوک نشسته بود نگاه نکند.

چون امکان نداشت دوباره چهره ی دوستداشتنی اورا ببیند و بتواند همینقدر آرام بماند.

کاری که انجام میداد به شدت حساس بود و با لحظه ای غفلت ممکن بود جانش را از دست بدهد.

در تمام مدت زمانی که او اجرا داشت همه سکوت کرده بودند و با نگاه های شگفتزده تماشایش میکردند.

حتی شاه و وزیر هم غرق تماشای او بودند.

خصوصا وزیر که با دیدن زیبایی هیچول خاطره ی همسر زیبایش برایش زنده شده بود.

کسی که درست مانند هیچول موهای طلایی بلند داشت.

وزیر شگفتزده بود که آن پسر بندباز اینقدر به همسر مرحومش شباهت داشت.

 هیچول بعد از تمام شدن اجرایش از طناب دیگری که آنجا آویزان بود گرفت و به نرمی روی صحنه فرود آمد و رو به تماشاگران تعظیمی کرد.

بلافاصله همه شروع کردند به تشویق و دست زدن برایش و دسته های گل بود که به طرفش پرت میشد!

هیچول سرش را بالا گرفت و برایشان دست تکان داد اما از گوشه ی چشم شاهزاده ی طلسم شده را می نگریست. 

کسی که همچنان با نگاه بی روحش به او خیره بود.

هیچول حس کرد که ناامیدی به قلبش چنگ میزند.

فقط یک شانس دیگر داشتند!


-آقایان و خانوم ها از اینکه تا اینجا مارو همراهی کردید ممنونم ... از شما دعوت میکنم که آخرین برنامه مونو تماشا کنید!

در این لحظه بود که دختران زیبایی با دامن های کوتاه چین دار و رنگی و جوراب شلواری های سفید به روی صحنه آمدند.

و از گوشه ی دیگری کیوهیون وارد شد و پشت پیانو نشست.

با اینکه صورتش هاله ای از غم داشت به شدت زیبا و فوق العاده شده بود.

طوری که شیوون بلند شد و ایستاد تا اورا بتواند بهتر ببیند!

هیچ وقت تصور نداشت کیوهیون در لباس های رسمی اینقدر زیبا و برازنده شود.

شیوون حتی نمیتوانست نگاهش را از او بگیرد!

پوست سفیدش در کنار کت مشکی و براقش تضاد زیبایی را بوجود آورده بود و ل.ب های سرخ و خوشفرمش از همیشه براق تر و بو.سیدنی تر شده بود.

شیوون بابت فکر شرم آوری که از ذهنش گذشت سرخ شد و سریع سرجایش نشست.

مغزش خیلی سریع شروع به شماتتش کرد ... گرچه هنوزم قلبش ناآرام بود.

نگاه کوتاهی به لیتوک انداخت.

چرا اینقدر رنگ پریده به نظر میرسید؟!

شیوون کمی تعجب کرد اما لیتوک همیشه رنگ پریده بود‌. 

بنابراین دوباره توجه اش را به کیوهیون و نمایشی که در شرف شروع شدن بود داد.

زمانی که انگشتان سفید کیوهیون دکمه های پیانو را ل.مس کردند دختران حلقه ای دور هیچول تشکیل دادند و دختری که قرمز پوشیده بود کنار هیچول ایستاد و با حالت ر.قص دست های هم را گرفتند.

کیوهیون ل.ب از ل.ب گشود و شروع به خواندن ترانه ای کرد:


دانلود اهنگhttp://s9.picofile.com/file/8322903034/Fairytale.html



Years ago, when I was younger

سالها قبل وقتی جوونتر بودم

I kind a liked a girl I knew

یه جورایی از یه دختر خوشم می اومد

She was mine and we were sweet hearts

اون مال من بود و ما دلبر همدیگه

That was then, but then it's true

این مال اون موقع ست اما واقعیه

I'm in love with a Fairytale

من عاشق یه پریزاد شدم

Even though it hurts

با اینکه آزاردهنده ست

'Cause I don't care, if I lose my mind

برام مهم نیست حتی اگه عقلمو از دست بدم

I'm already cursed

(چون) من قبلا نفرین ( طلسم ) شدم



با شروع اجرا و رق.ص هیچول و رقاصان ، تماشاچی ها زودی متوجه شدند که آن اجرا در واقع یک نمایش موزیکال است!

هیچول و پارتنرش دست یکدیگر را گرفته بودند و درون حلقه ی آدمی دختران رقا.ص شروع به دنس دونفره کردند.

هیچول ناخواسته لحظاتی که در خواب با لیتوک رقصیده بود رابه خاطر آورد.

لحظات زیبایی که متعلق به رویا بود و بس.



Every day we started fighting,

هر روز دعوا می کردیم

Every night we fell in love.

هر شب عاشق می شدیم

No one else could make me sadder,

هیچ کس نمی تونست تا این حد غمگینم کنه

But no one else could lift me high above

اما کسی هم نمی تونست تا این حد من رو به اوج ببره



صدای زیبا و خاص کیوهیون در چادر می پیچید و همه ی تماشاگران کاملا مبهوت صدای شگفت انگیز او و رق.ص زیبای هیچول شده بودند.

با اینکه پارتنر هیچول نقش دختر پریزاد را داشت ولی همگی در دل هیچول را پریزاد واقعی می پنداشتند.

کسی که هزاربرابر از دختران رقا.ص اطرافش زیباتر بود!



I don’t know what I was doing

خودمم نمی دونم چی کار می کردم

But suddenly we fell apart.

ناگهان از هم جدا افتادیم



هیچول و پارتنرش که تا آن لحظه دستهای یکدیگر را گرفته بودند دستهای یکدیگر را رها کردند و از هم فاصله گرفتند.

بقیه ی دختران رقا.ص دو گروه شدند و آن دو را گرفتند و به طور نمایشی از هم جدایشان کردند.

درحالیکه دستهای هیچول و دختر سمت هم دراز شده بود و تلاشی بی ثمر میکردند تا دوباره دست هم را بگیرند.


Nowadays I cannot find her.

امروز دیگه نمی تونم پیداش کنم

But when I do we’ll get a brand new start

اما اگه تونستم، دوباره از نو شروع خواهیم کرد


I'm in love with a Fairytale

من عاشق یه پریزاد شدم

Even though it hurts

با اینکه آزاردهنده ست

'Cause I don't care, if I lose my mind

برام مهم نیست حتی اگه عقلمو از دست بدم

I'm already cursed

(چون) من قبلا نفرین شدم



در میان کسانی که غرق تماشای آن نمایش بودند این شاه بود که بیشتر از تحت تاثیر قرار گرفته بود.

این آهنگ یادآور پری ای بود که زمانی عاشقش بود و اورا خودخواهانه به زور بدست آورده بود و بعد گذشت این همه سال هنوز داشت تاوان آن گناه را پس میداد.

شکی نبود که او نفرین شده بود!


She’s a fairytale

اون یه پریزاده

Yeah

بله

Even though it hurts.

با اینکه دردناکه

'Cause I don't care, if I lose my mind

برام مهم نیست حتی اگه عقلمو از دست بدم

I'm already cursed

(چون) من قبلا نفرین شدم


با تمام شدن آواز و نمایش همه تماشاگران ایستادن و شروع به کف زدن و تشویق گروه سیرک کردند.

شیوون که تا آن لحظه محو تماشای کیوهیون و صدای رویایی اش بود لیتوک را به خاطر آورد.

ولی وقتی سمت او برگشت چیزی دید که اصلا تصورش را نداشت!

لیتوک بیهوش شده بود و رنگش به سفیدی گچ بود!

شیوون با ترس به رویش خم شد و و گونه اش را ل.مس کرد

-لیتوک!... لیتوک حالت خوبه؟!

اما جوابی در کار نبود.

شیوون دید که ل.ب ها و ناخن های لیتوک کاملا کبود و آبی شده!

در این لحظه شاه که به خاطر و شلوغی در وهله ی اول متوجه ی وضعیت پسرش نشده بود با دیدن لیتوک بیهوش رنگ از رویش پرید.

-پسرم ... پسرمدچه اتفاقی برات افتاده؟!...طبیب!... یکی یه طبیب خبر کنه!




آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:



کانگین- ... اگه دونگهه بفهمه که هیچول برادرخونده شه بازم فکر میکنی که اونو بکشه؟

آنجلینا- اگه بخواد یه انسان بمونه چاره ای نداره... در کنار این اون قرار نیست هیچ وقت اینو بفهمه!



هیچول اشکهایش را با پشت دست پاک کرد اما به سرعت اشکهای بیشتری جای آنها را پر کردند

-خودمم نمیدونم چم شده...

به سی.نه اش چنگ انداخت

-... فقط میدونم اینجام دردی دارم که خیلی اذیتم میکنه... به عمرم اینقدر اذیت نشده بودم... این درد غیرقابل تحمله...







نظرات 5 + ارسال نظر
Bahaar چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 15:59

شیوونم که این وسط خییلییی اسبه ... کاملا نجیبه، اصلا نمیفهمه
کیو نابود شد از غم ... بفهم

طفلک اسبک
به موقعش می فهمه

Bahaar چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 15:54

خیلی خوب بود، خیلی ... ولی کم بود، بی‌زحمت برای دفعات بعدی طولانیتر بنویس
امیدوارم این وسط پادشاه یهو عاشق هیچل نشه یه وقت شاخ بشه برامون

ببخشید اخه وقت نشد بعدها حتما بیشتر مینویسم
نه باو اینطوری نمیشه

Bahaar چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 15:49

سلام سامی جون ... خوبی؟ سیزده به در خوش گذشت؟
هووووووو (صدای گریه به سبک اونهیوک)
چرا؟...
زود باش دیگه هیچل؟... فرشته ام از دست رفت

سلام عزیزم
نه بابا ما جایی نرفتیمپلاس بودم تو خونه
قسمت بعد دست به کار میشه

Hanna چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 03:02

عرررر

tara چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 01:49

خیللللیییی خووووب بووودددد،،،،
زوود زوود بذار لدفا

چشم جیگر سعی میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد