Lo siento 5



سلام جیگرا


ببینید ساعت چنده و من دارم اپ میکنم


حرفی نیست برید این قسمتو بخونید 


این قسمت باز اهم اهم داریم



دوستان سایلنت لیدر هم یه تکونی به خودشون بدن جای دوری نمیره


 

 قسمت پنجم:



چند ساعتی بیشتر به صبح نمانده بود اما همچنان خواب از چشمان شیوون فراری بود‌.

ل.به ی تخت نشسته بود و در سکوت پسری را تماشا میکرد که روی تختش به خواب آرامی فرو رفته بود.

نور کم رمق ماه که از پنجره داخل اتاق می تابید باعث میشد صورت پسر خوابیده مثل صورت یک فرشته بدرخشد.

شیوون غرق افکارش بود.

هنوز مطمئن نبود که بتواند به حرف های لیتوک اعتماد کند.

هرچند اشک ها و گریه های لیتوک واقعی به نظر میرسید اما شیوون نمیتوانست به این فکر نکند که ممکن است این نیز نقشه ی دیگری باشد.

نصحیت کیوهیون را به خاطر آورد

" -... تو زیادی جنتلمن و مهربونی... ولی همونقدر هم زود اعتماد میکنی... از این به بعد راحت به هرکسی اعتماد نکن! "

شیوون میخواست در ارتباط با دیگران محتاط باشد ولی چطور میتوانست پی به راست و دروغ کلمات آنها ببرد؟! 

 گونه ی برجسته ی لیتوک را به آرامی نوازش کرد و زمزمه کرد

-واقعا این دفعه رو میتونم بهت اعتماد کنم؟!

آهی کشید و از جیبش سکه ای بیرون آورد.

حالا که نمیتوانست از چیزی مطمئن نباشد باید با شانس و اقبال تصمیم میگیرفت!

سکه را بالا پرتاب کرد و سپس آن را گرفت و روی مچ دستش گذاشت.

با دیدن شیر ، به صورت لیتوک در خواب نگاه کرد و لبخند زد

-انگاری بخت با تو بیشتر از من یاره فرشته کوچولو!



صبح با صدای مردانه ی شیوون بیدار شد

-بیدار شو!... چقدر میخوابی؟

به زحمت چشمانش را باز کرد... روی تخت نشست و کش و قوسی به بدنش داد.

کمی طول کشید تا به خاطر بیاورد که آنجا کجاست.

شیوون درحالیکه اتاق را ترک میکرد گفت- سرویس بهداشتی کنار اتاق خوابه... اگه بخوای میتونی قبل صبحونه یه دوش بگیری... و همینطور میتونی از لباس های من استفاده کنی.

لیتوک با چشم اورا دنبال کرد که بعد اتمام حرفهایش از اتاق بیرون رفت و در را پشت سرش بست.

خمیازه ای کشید و از تخت پایین آمد و به حمام رفت.



شیوون دقیقا نمیدانست لیتوک برای صبحانه چه دوست دارد اما این را میدانست که هیچ کس در دنیا دست رد به سی.نه ی پنکیک و املت نمیزند.

پنکیک ها را داخل دو بشقاب سرو کرد و سمت میز برگشت که با دیدن لیتوک خشکش زد!

لیتوک کنار میز ایستاده بود درحالیکه به جز پیراهن سفیدی چیز دیگه ای به تن نداشت.

پیراهنی که متعلق به شیوون بود و آنقدری بلند بود که تا روی ران هایش را هم بپوشاند.

شیوون بی اختیار نگاهش روی پاهای بلند و باریک لیتوک قفل شد... پاهایی که حتی از پای تمام دخترانی که تا آن روز دیده بود زیباتر و لطیف تر بود... سفید و کاملا بدون مو.

بدون اینکه نگاهش را از پاهای لیتوک بردارد گفت- چرا شلوار پات نیست؟!

لیتوک ل.ب هایش را جلو داد و باعث شد بیشتر از قبل شبیه جوجه اردک شود

-همه ی شلوارایی که تو کمد بودند دو سه سایز برام بزرگ بودند هیچ کدوم به کمرم بند نمیشدند!!!

دستش را بالا آورد تا آستین پیراهنی که به تن داشت را نشان شیوون دهد... آستین لباس یک وجب بلندتر از سر انگشتانش بودند!

-... این پیرهنی بود که به نظر میرسید از بقیه کوچیک تره!... واقعا فکر نمیکردم اینقدر از من گنده تر باشی!

شیوون نتوانست جلوی خندیدنش را بگیرد... مطمئنا لیتوک نمیدانست که چقدر کیوت و بانمک ان کلمات را به زبان آورده است.

بشقاب ها را روی میزها را گذاشت و سمت لیتوک برگشت.

-بزار کمکت کنم.

و شروع به تا زدن آستین های بلند لیتوک کرد.

لیتوک خجالتزده لبخندی زد و اجازه داد که شیوون آستین دیگر راهم برایش تا بزند.

در این لحظه شیوون نکته ی دیگری را فهمید که در ابتدا متوجه اش نشده بود!

-صبر کن ببینم... تو زیرپوش نپوشیدی؟!

لیتوک نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به او انداخت و گفت- نکنه انتظار داشتی از زیرپوش های تو استفاده کنم؟!

شیوون با حیرت گفت- اما تو کشوی اول زیرپوش تمیز و بدون استفاده بود!

لیتوک دستهایش را به س.نه اش زد

-هیچ راهی نبود که مطمئن شم که واقعا اونا استفاده نشدن...پوشیدن زیرپوش دیگران چیزی نیست که بخوام امتحانش کنم!

شیوون دستی به صورتش کشید

-یعنی از اینکه اینطوری ل.خت جلوی چشام باشی ناراحت نیستی؟

لیتوک جواب داد- نه تا وقتی تو ه.یزبازی درنیاری!... بعدهم تو قبلا منو کاملا بره.نه دیدی!

شیوون به خاطر کند ذهنی اش خودش را سرزنش کرد.

او نه تنها قبلا این بدن کامل را بره.نه دیده بود بلکه یک سک.س تمام و کمال با او داشت با این حال چرا نمیتوانست از خیره شدن به آن دو جفت پای زیبا بردارد ؟!

فقط فکر کردن به این موضوع که لیتوک زیر آن پیراهن مردانه بلند چیزی به پا نداشت باعث میشد که حس های مردانه اش بیدار شوند!

با نگاه ش لیتوک را دنبال کرد که پشت میز نشست و مقداری از پنکیک ها چشید‌.

-امم... این واقعا خوشمزه ست!

و اینبار تکه ی بزرگتری را دهان گذاشت.

با دیدن شیوون که هنوز آنجا ایستاده بود با تعجب پرسید- تو پنکیک نمیخوری؟

شیوون دوست داشت جواب دهد : نه من ترجیح میدم چیز دیگه ای بخورم... یه چیزی مثل یه فرشته ی سک.سی که نیمه بره.نه مقابل چشام داره رژه میره!!!

ولی در عوض این ها گفت- چرا میخورم.

مقابل لیتوک نشست اما با وجود بودن یک فرشته ی سک.سی واقعا چیزی از گلویش پایین نمیرفت!

بدون اینکه دست به پنکیکش بزند لیتوک را تماشا کرد که تکه های کوچک پنکیک را داخل دهانش میگذاشت و به آرامی آن را میجوید.

شیوون باورش نمیشد که یک نفر بتواند اینقدر دوستداشتنی و زیبا غذا بخورد.

لیتوک با دیدن بشقاب دست نخورده ی او گفت- اگه پنکیک تو نمیخوای من میتونم برات بخورمش!

شیوون بدون هیچ حرفی تکه ای از پنکیک را برید و چنگالش را سمت لیتوک گرفت.

لیتوک کمی جلو خم شد و چشمانش را بست و تکه ی پنکیک را به دهان برد‌.

شیوون با دیدن این صحنه نتوانست جلوی خودش را بگیرد و قبل اینکه به لیتوک اجازه ی عقب رفتن بدهد به ملایمت پشت گردش را گرفت و بو.سه ای روی ل.ب هایش گذاشت.

لیتوک با حیرت چشمانش را باز کرد و تلاش کرد تا خودش را عقب بکشد اما شیوون مانع شد و همانطور که گردنش را نگه داشته بود بو.سه اش را عمیق تر کرد. 

لیتوک شوکه ناله ی خفه ای کرد و شیوون از فرصت استفاده کرد و زبانش را در دهان او فرو برد و از مزه ی پنکیکی که هنوز در دهان لیتوک بود را چشید.

حق با لیتوک بود پنکیک خیلی خوشمزه بود!

زبانش را در تمام دهان لیتوک حرکت داد و جای جای دهان اورا ل.مس کرد و بزاقش را چشید.

وقتی دست لیتوک را روی شانه اش احساس کرد بو.سه را شکست.

لیتوک نفس نفس میزد با این حال نگاه خما.رش به او دوخته شده بود.

شیوون دریافت که اوهم با ادامه پیدا کردن این برنامه چندان بی میل نیست.

درحالیکه کاملا خوشحال و راضی به نظر میرسید بلند شد و میز کوچک را دور زد.

وقتی مقابل لیتوک رسید اورا به راحتی بلند کرد و روی میز نشاند و بو.سه ی دیگری شروع کرد.

طبق انتظاری که داشت دستهای لیتوک هم دور گردنش حلقه شدند و اینبار اوهم بو.سه اش جواب داد.

شیوون در حین بو.سه ی داغ شان دستش را روی ران های بره.نه ی لیتوک کشید و باعث شد لیتوک بار دیگر در دهانش ناله کند.

شیوون بو.سه را شکست و بو.سه های کوتاه و داغی روی گونه های برجسته و چانه ی خوش فرم لیتوک گذاشت... خط فکش را بو.سید و بو.سه هایش را تا گردنش ادامه داد.

همانطور که گردن سک‌.سی لیتوک را می لی.سید و می بو‌.سید دستش را میان پاهایش کشید.

که باعث شد ناله ی سک.سی دیگری از دهان لیتوک دربیاید و به شانه های مردانه ی شیوون چنگ بندازد.

شیوون با شیطنت خندید و بو.سه ی کوتاهی روی ل.ب هایش گذاشت.

-وقتی جلوم بره.نه خودنمایی میکردی باید فکرشو میکردی که ممکنه کار تا اینجاها بکشه!

لیتوک ل.ب هایش جمع کرد 

-شیوونا!

شیوون به او اجازه ی اعتراض بیشتری را نداد و بو.سه داغ دیگری را شروع کرد و همزمان دکمه های پیراهن را یکی پس از دیگری باز کرد.

به بدن خوش تراش لیتوک دست کشید و سپس نوک یکی از سی.نه هایش را دهان گرفت. 

لیتوک سرش را عقب برد و اسمش را به زبان آورد.

شیوون برای لحظاتی دست کشید و شریک جن‌سی اش را تماشا کرد ... لیتوک درحالیکه هنوز پیراهن اورا به تن داشت نفس نفس میزد و با نگاه م.ستش از او چیز بیشتری را طلب میکرد.

شیوون نیشخندی زد و لیتوک را از روی میز پایین آورد و اورا چرخاند و وادارش کرد که پشت به او روی میز خم شود.

لیتوک که اصلا انتظار همچین پوزیشنی را نداشت با حیرت برگشت و از روی شانه اش به او نگاه کرد.

-چ ... چیکار میکنی؟!

-یکم حوصله کن... قول میدم خوشت بیاد!

و وادارش کرد که سرش را روی میز بگذارد.

سپس پاهای لیتوک را تا جایی که میتوانست باز کرد و باعث شد او از شدت شهو.ت به خودش بلرزد.

در این لحظه لیتوک با احساس چیز خیس و گرمی روی سوراخش ناله ی سک.سی و بلندی کرد.

حیرتزده برگشت و به شیوون نگاه کرد که با زبانش داشت سوراخش لیس میزد!

زیر ل.ب نجوای نامفهومی کرد

شیوون به عکس العمل های او خندید و گفت- فقط آروم باش و همه چیزو بسپارش به من.

و سپس زبانش را داخل سوراخ تنگش برد و لیتوک از شدت لذت بلند ناله کرد.

شیوون آنجا روان کننده ای نداشت و نمیخواست تا اتاق خوابش برود پس چاره ای نداشت جز اینکه با بزاقش درون لیتوک را آماده کند.

با.سن کوچک لیتوک را نوازش کرد و زیپ شلوار خودش را باز کرد.

عضو بزرگش به قدری تحر.یک شده بود که شیوون تعجب نمیکرد اگه شلوارش را پاره میکرد!

مقابلش یک فرشته ی سک.سی بره. نه روی میز به شکم دراز کشیده بود و ناله کنان منتظر آن را بود که دوباره مال او شود.‌‌.. این صحنه ای بود که میتوانست هر مردی را تا حد مرگ تحر‌.یک کند.

شیوون سر عضوش را به سوراخ لیتوک مالید و اورا به ناله واداشت.‌

-اوه شیوونا!

در آن لحظه تمام وجود لیتوک پر از نیاز بود و میخواست هرچه زودتر عضو شیوون را داخلش احساس کند.

با گریه گفت

-خواهش میکنم!... آههه

شیوون نیشخندی زد

-تو جون بخواه فرشته ی من!

و بی درنگ خودش را واردش کرد.

لیتوک اسم اورا فریاد زد و شروع به گریستن کرد.

شیوون همانطور که با قدرت داخلش میکوبید عضو اورا در دست گرفت و ماساژش داد و با دست دیگر بدن لاغر اورا روی میز نگه داشت.

تنگی و داغی سوراخ لیتوک باعث شده بود که حتی بعد ورودش بیشتر روشن و بزرگتر شود و ناله های سک.سی و گریه های خوش صدای لیتوک اورا تا مرز دیوانگی میبرد.

ضرباتش را محکم تر کرد طوری که با هرحرکت بدن سبک لیتوک تقریبا او به جلو پرتاب میشد.

لیتوک که حالا به اوج لذت رسیده بود مدام ناله میکرد و از او میخواست تا محکم تر و سریع تر باشد.

شیوون میدانست که لیتوک به زودی به کا.م خواهد رسید برای اینکه باهم این حس را تجربه کنند ضرباتش را محکم تر و قوی تر کرد.

لحظاتی بعد هردو باهم به کا.م رسیدند و شیوون بعد اینکه تمام کا.مش را داخل لیتوک خالی کرد از او بیرون کشید.

بدن کوچک لیتوک را برگرداند و ل.ب های اورا محکم بو.سید و لیتوک هم جوابش را داد.

شیوون روی ل.ب هایش زمزمه کرد

-تو فوق العاده ای!... به عمرم اینقدر لذت نبرده بودم!

لیتوک با بی حالی لبخند زد و گفت- فکر کنم دوباره باید دوش بگیرم.

شیوون خنده ی جانانه ای کرد و گفت- اشکال نداره... خودم میشورمت!

و بی درنگ اورا روی دستهایش بلند کرد و سمت حمام برد...




نظرات 3 + ارسال نظر
Bahaar شنبه 16 تیر 1397 ساعت 22:11

سلام سامی جونم
اوپسسس ... یه بار دیگه ترتیب این فرشته سکسی داده شد که!... البته چرا که نه وقتی یه عاشق هات مثل شیوونی داشته باشی ... خدا نصیب ما هم بکنه
خیلی منتظر قسمت جدید بودم و همون طوری که حدس میزدم شد ... عالی بود
بیصبرانه منتظر قسمت‌های بعدی‌ام

سلام عزیزدل سامی
ایشا... ولی من فرشته ی سک.سی رو ترجیح میدم
خوشحالم موردپسندت بوده
به زودی ایشا...

Angel شنبه 16 تیر 1397 ساعت 07:53

واای چه قسمتی بوددمت گرم شیتوک مینویسی من خیلی دوست دااارم

خواهش میکنم این اساس وب فن فیک لیتوکه که آنجلارو راضی نگه داره

tara شنبه 16 تیر 1397 ساعت 02:01

سلاااممم سامیییی
چطور مطوری،،،؟؟
ببخشید سایلنت بودم چند مدتی،،،ولی همه قسمتا رو دنبال کردم،،،،مثل همیشه عااالللیییی،،،،
اوووففف این فیک که طوفانی شروع شد ،،،هنو قسمت پنجه لیتوک دوبار به فنا رفت...البته کرم از خود درخته ،،،منی که دخترم تیکی رو در اون وضع ببینم احساسات مردانه م بالا میره ، چه برسه به شیون....اگه این دوتا تو یه خونه بودن و اتفاقی نمی افتاد جای تعجب داشت،،،،،
راستی سامی!اون فیک باستانی توکچولت چیشد ؟،،،دوقسمت گذاشتی،دگ نذاشتی،درموردش کنجکاوم

سلام جیگرم
خوب بودم الان با دیدن کامنت ت عالی شدم
فدای سرت مرسی از صداقت عزیزم
هنوز کجاشو خوندی؟
کلی برنامه دارم واسه این فیک
والا همینو بگو... چه معنا داره یه مرد اونم تو ۳۵ سالگیش اینقدر باربی و کیوت باشه از پاهاش که نگم بهتره
راستش گذاشته بودمش واسه بعد سیندرلا که وب زیاد شلوغ نشه اخر این هفته اپشو از سر میگیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد