Angelenos and Narcissus 16



سلام جیگرا


سوری دیشب اپ نشد ولی امشب کاملا از خجالتتون در اومدم


کککک هیچول درست بشو نیست ولی باید بدونه نباید لیتوکو دست کم بگیره!


این قسمت به شدت پاششی هستش

  قسمت شانزدهم:



همین که وارد اتاق بزرگ و شاهانه ی شاهزاده ی یونانی شدند هیچول بی اخطار لیتوک را به دیوار چسباند و مشغول بو.سیدن ل.ب هایش شد.

 لیتوک که از این حرکت او شوکه شده و جاخورده بود دست هایش را روی سی.نه ی شاهزاده ی دلفریب یونانی گذاشت و به ملایم ترین حالتی که میتوانست اورا عقب زد.

نفس نفس زنان گفت- هیچ معلومه که داری چیکار میکنی؟!

هیچول بدون اینکه ذره ای از پس زده شدنش ناراحت شود نیشخندزنان گفت- واضح نیست؟... 

درحالتی که نگاه زیبا و هو.س آلودش را به او دوخته بود ادامه داد

-... بدجور میخوامت فرشته!... برام مهم نیست که بی میلی یا نه... باید باهام کنار بیای چون نمیخوام از ل.ب هات نه بشنوم!

لیتوک گفت- اما ما یه قول و قراری داشتیم فراموش کردی؟

-نه فراموش نکردم... ولی امشب میتونه استثنا باشه.

لیتوک اخمی کرد و دهان باز کرد که مخالفت کند اما هیچول اجازه نداد که کلماتش از دهانش بیرون بیاید!

درحالیکه اورا عمیق و با شهو.ت می بو.سید مچ های لاغر شاهزاده ی رومی را روی دیوار میخکوب کرد تا جلوی هرگونه ی مقاومتی از طرف اورا بگیرد.

لیتوک بی اختیار در دهانش ناله ای کرد و ناخواسته به زبان بی تاب هیچول اجازه ی ورود داد.

همانطور که زبان هیچول داخل دهانش را می کاوید و بزاق دهان شان باهم مخلوط میشد مقاومت لیتوک برای مقابله با او کمتر و کمتر میشد!

ل.ب ها و بو.سه های هیچول میتوانست هرشخصی را از خود بی خود کند و لیتوک که کاملا دلبسته ی پرنس زیبایش شده بود به هیچ وجه از این قضیه مستثنی نبود.

هیچول برای لحظاتی بو.سه را شکست تا هردو نفسی تازه کنند.

گونه های هردو گلگون بود و هردو نفس نفس میزدند.

نارسیس به عمیق چشمانش خیره شد

-اونطوری با اون چشای قشنگت بهم نگاه نکن... من به سرزنش هات اهمیت نمیدم... لااقل امشب...

 بو.سه ای به گردنش زد و زمزمه کرد

-... همین یه شب... از فردا کاری میکنم که تو میگی.

هیچول وقتی اعتراضی از لیتوک نشنید با خوشحالی لبخند زد و دوباره ل.ب های اورا بو.سید و همزمان شانه های بره.نه ی لیتوک که تونیک گشادش قادر به پوشاندنش را نبود را نوازش کرد.

میتوانست کف دست های لیتوک را احساس کند که روی سی.نه اش قرار گرفت و بلاخره اوهم شروع به بو.سیدن ل.ب های شریک ج.نسی اش کرد.

هیچول خودش را عقب کشید و به چشمان لیتوک نگریست و با دیدن برق هو.س را در نگاه او با خوشحالی لبخند زد.

نارسیس دوباره پیروز شده بود!

از کمربند جواهرنشان لیتوک گرفت و اورا کشید و سمت دیگر اتاق برد... جایی که تخت راحت و نرم ش انتظار آن دو را میکشید.

لیتوک را به پشت روی تخت هل داد و مثل گربه ای وحشی به روی شکار بی دفاع ش جهید.

آن دو میتوانستند یک شب طولانی و داغ داشته باشند اما اول باید از شر پوشش هایی که بین بدن هایشان فاصله انداخته بود خلاص میشدند.

انگشتان هیچول دوباره به روی کمربند لیتوک سرخوردند که لیتوک دست های اورا گرفت و مانع اش شد

- نه صبر کن!

هیچول با تعجب پرسید- صبر کنم؟!... فکر میکردم که تو...

لیتوک گفت- من مشکلی با این ندارم اما...

هیچول عجولانه پرسید- ولی چی؟

لیتوک قبل از جواب دادن مکث کرد... میخواست از آنشب به عنوان یک فرصت مناسب برای به کرسی نشاندن حرفش استفاده کند.

 به زیرکی گفت- ولی در عوض امشب تو فردا از قصر نمیری و با من تمرین حساب میکنی!

هیچول با تعجب گفت-چی؟!... شوخی میکنی نه؟

لیتوک- نه... به هیچ وجه شاهزاده!

هیچول با اعتراض گفت

-تو داری از علاقه ای که بهت دادم سؤاستفاده میکنی!

لیتوک- اصلا اینطور نیست.

هیچول غرغرکنان گفت- چرا همینطوره... تو همیشه خودتو یه فرشته ی معصوم نشون میدی ولی در اصل یه شیطانی که مردمو وادار میکنی ازت اطاعت کنن!... حتی یه شاهزاده ای مثل منو!

لیتوک شانه هایش را بالا انداخت

-میتونی هرطور بخوای به این قضیه نگاه کنی...اگه شرط مو قبول نکنی سک.سی در کار نیست!

هیچول اخمی کرد

-من میتونم وادارت کنم!

لیتوک با خونسردی گفت- نه نمیتونی!

-میتونم ببندمت به تخت!... یا میتونم...

لیتوک آهی کشید

-حرف زدن با تو فایده ای نداره من میرم بخوابم.

و وانمود کرد که میخواد بلند شود اما هیچول به سرعت بازویش را گرفت و مانع شد

-نه صبر کن!

به سرعت قیافه ی مظلوم و بانمکی به خودش گرفت و با چشمان درشت و زیبایش به لیتوک نگاه کرد و با بغضی ساختگی گفت

-آخه چطور میتونی با گلی مثل من چنین رفتار ظالمانه ای داشته باشه؟

لیتوک گفت- تو از من چیزی میخوای و منم در ازاش یه چیزی از تو... خوب به قضیه نگاه کنی هیچ ظلمی در کار نیست.

هیچول پوفی کرد و ساکت شد.

بعد گذشت لحظاتی بلاخره کوتاه آمد و گفت- باشه قبوله!


لیتوک با خوشحالی لبخند زد

-میدونستم قبول میکنی!

هیچول چشم غره ی بدی به او رفت

-ازت متنفرم!

لیتوک لبخندزنان گفت- نه نیستی!

و بو.سه ای به ل.ب های سرخ و لعل گون شاهزاده زد.

سپس اورا ب آرامی روی تخت هل داد و رویش قرار گرفت.

و دوباره ل.ب های مشتاق شان را روی هم قرار داد و با تمام احساسش اورا بو.سید.

نمیدانست هیچول چه نوع دیدی نسبت به رابطه یشان دارد اما برای او رابطه اش با نارسیس زیبایش چیزی بیشتر از یک سک.س بود... لیتوک از تک تک آن لحظات عاشقانه لذت میبرد هرچند از نظر هیچول او یک شریک ج.نسی بود.

دست های نرم و لطیف هیچول را احساس کرد که دور گردنش حلقه شد و اورا پایین کشید تا هرگونه فاصله بین بدن هایشان را از بین ببرد.

بدون اینکه بو.سه را بشکند انگشتانش را در خرمن موهای نرم و خوشبوی نارسیس فرو برد و نوازش کرد.

همزمان دست های هیچول پایین تر آمدند و کوکورانه تلاش کردند تا کمربندش را باز کنند.

لیتوک در دل لبخندی زد... هیچول مثل همیشه بی طاقت و ناصبور بود.

بعد اینکه هردو بلاخره از شر لباس هایشان خلاص شدند لیتوک خم شد و بو.سه را شکست وبه چشمان رام نشدنی و سرکش او نگریست.

هیچول هم متقابلا به او خیره شد.

زبانش را روی ل.ب های متورم و سرخ ش کشید و گفت- منو ل.مسم کن!... منو ببو.س فرشته ی من!... بزار دوباره حس ت کنم!

لیتوک همان طور که غرق تماشای آن همه زیبایی بود گفت- نمیتونم... تو مثل یه گل ظریف و زیبایی... میترسم رد سرانگشتان روی بدن ت نازنین ت بمونه .... و بو.سه هام زیبایی های تورو خراب کنه!

هیچول با شنیدن این کلمات از سرخوشی خنده ای کرد.

شاید این پسر فرشته صورت در سک.س مهارت کافی نداشت اما میتوانست طوری از کلمات شاعرانه استفاده کند که دل طرف مقابلش را به لرزه بندازد!

با این وجود شنیدن این کلمات عاشقانه چیزی نبود که هیچول را در آنشب راضی کند ... او چیزی بیشتر از کلمات میخواست.

او میخواست ل‌.مس کند و متقابلا مورد نوازش قرار بگیرد ... بدن شریک ج.نسی اش را محکم به آغوش کشد و با بو.سه های داغ ش وجودش را به آتش بکشد!

با یک حرکت جایش را با لیتوک عوض کرد و نگاه پر از خما.رش را به چشمان متعجب لیتوک دوخت و گفت- اما من نمیتونم در مورد تو این طور فکر کنم! .... من میخوام جز به حز بدن داغ و جذاب تو زیر انگشتان احساس کنم و همین طور مزه ی پوست خوش طعم تو زیر زبونم ... طوری ببو.سمت که مطمئن شم رد بو.سه های داغم تا روزها روی بدن ت بمونه و نشانی باشه برای اینکه که تو فقط متعلق به منی نه کس دیگه ای!

و حین گفتن این کلمات دست هایش را با ولع روی بدن زیبای لیتوک کشید

-... خیلی ها تو یونان به بهشت و زندگی پس از مرگ اعتقاد دارن.... اما اونا نمیدونن که من این بهشت رو همین الانشم توی تختم دارم!

لیتوک با احساس ل.ب های داغ هیچول روی گردنش زیر ل.ب اسم شاهزاده ی یونانی را نجوا و دستهایش را دور کمر او حلقه کرد.

هیچول بی رحمانه به جان گردنش افتاده بود و از م.کیدن و کبود کردن پوست سفید و تازه ی گردن لیتوک لذت میبرد.

و ناله های لیتوک او را تشویق میکرد که حتی با خشونت بیشتری اورا ببو.سد.

لیتوک با احساس ل.ب های هیچول که مسیر گردن تا روی شکم ش را بو.سه باران میکرد ناله ای کرد و به با.سن سفید او چنگ انداخت.

هیچول بو.سه هایش را تا پایین شکم لیتوک ادامه داد و با رسیدن به عضو نیمه سخت شده ی او نیشخندی به روی ل.ب هایش نشست.

با دقت عضو لیتوک را کف دستانش گرفت و با شهو.ت آن را لیس زد و رعشه ای به بدن شاهزاده ی رومی انداخت.

لیتوک آهی کشید و نگاهش را به هیچول دوخت کسی با دقت مشغول لیسیدن و م.کیدن عضوش بود... انگار که این کار مهم ترین کار زندگی اش بود!

آهسته اسم اورا زمزمه کرد و موهای ابریشمی اش را نوازش کرد.

وقتی احساس کرد که به کا.م نزدیک میشود گفت-کافیه زیبای من... من نمیخوام اینطوری بیام.

سپس کمر باریک هیچول را گرفت و جایش را با او عوض کرد.

هیچول که میدانست چه چیزی انتظارش را میکشید لبخند محوی زد.

لیتوک قبل از هر کاری بو.سه ای روی پیشانی اش زد و با نرمی گفت- تو خیلی تو تخت کارت خوبه عزیزم اما حالا بزار من بهت لذت بدم.

و سپس بدن بلورین نارسیس را غرق بو.سه های نرم و پروانه وارش کرد.

بو.سه های آرامی که در عین لذت دادن ذره ای بدن نازنین شریک ج.نسی اش را آزرده نمی ساخت.

یکی از پاهای بلند و رنگ پریده ی هیچول را بالا آورد و داخل ران ش را پی در پی بو.سید.

بو.سه های که با وجود لطیف و ملایم بودن شان هیچول را دیوانه و بی تاب میکرد.

هیچول گردن لیتوک را بغل کرد و سر اورا پایین کشید تا بتواند ل.ب هایش را ببو.سد و سپس روی ل.ب هایش زمزمه کرد

-زودتر انجامش بده قبل اینکه خودم کاری کنم!

لیتوک بار دیگر پیشانی اورا بو.سید و لبخندزنان گفت- هرطور تو بخوای.

و انگشتان ش را با بزاقش خیس کرد تا با آنها سوراخ هیچول را آماده کند.

هیچول با نیشی باز لیتوک را تماشا میکرد که چطور درس هایش خوب یاد گرفته بود.

با ورود انگشتان لیتوک از درد هیسی کرد .

لیتوک با صدای نرم ش گفت- آروم باش عزیزم.

بعد گذشت دقایقی که احساس کرد سوراخ هیچول آماده شده خودش را جایگزین انگشتانش کرد.

هیچول از درد نالید و چهره اش از درد درهم رفت.

لیتوک انگشتانش در میان انگشتان هیچول قفل کرد و شروع به حرکت کرد.

درون هیچول به شدت داغ و تنگ بود طوری که باعث میشد عضو لیتوک سخت تر و بزرگتر شود و همین لذت شان را بیشتر میکرد.

هیچول مرتب در میان ناله ها و اشک ریختن هایش از لیتوک میخواست تا تندتر و محکم تر حرکت کند و لیتوک که از شدت لذت از خودبی خود شده بود با نهایت قدرت درونش می کوبید.

-آههه... اینجا فرشته ی من!... محکم تر!... تندتر!

لیتوک اسم اورا نالید

-خیلی تنگی زیبای من!... تو فوق العاده ای!

و بلاخره بعد گذشت دقایقی که نهایت لذت را چشیدند هردو باهم به کا.م رسیدند و رها شدند.

لیتوک نفس نفس زنان کنار او دراز کشید و گفت- هیچ وقت... هیچ وقت اینطوری به کا.م نرسیده بودم!.. تو فوق العاده ای!

هیچول خنده ای کرد و گفت- توهم همینطور فرشته ی من!

و بازوهایش را دور او حلقه کرد

-بیا بقیه شب رو تو آغوش هم استراحت کنیم... خیلی خسته م.

لیتوک پیشانی اورا بو.سید

-هرچی تو بخوای.

و هردو بدون توجه به بدن های کثیف و آغشته به م.نی شان در آغوش گرم یکدیگر آرام گرفتند...







نظرات 2 + ارسال نظر
Bahaar چهارشنبه 25 مهر 1397 ساعت 00:30

سلام سامی جونم
خوبی؟
زدی ترکوندیشون که ... عالی بود. ولی کیوهیون من کو؟
اسبش هم نیست
گاهی یه نیم نگاهی به اون دو تا عاشق شکست خورده و دور افتاده از هم بنداز

سلام عزیزدل سامی
کککککک ترکوندن کدومه؟ کلی عشق و حال کردن
قسمت های بعد ایشا...

نانا چهارشنبه 25 مهر 1397 ساعت 00:12

ای امان از نارسیس
شاهزاده رومی چه دانش آموز خوبیه ها
ولی سامی جونم... میدونی که عاشق توکچولم و ازشون سیر نمیشم ولی باید بگم که... یکم از بقیه شخصیت ها دور شدیم!
هر چند میدونم که باید صبور باشم... ولی سخته

چون معلم خوبی داشته
چشم تو قسمت های بعدی به شخصیت های دیگه هم پرداخته میشه
مرسی از صبورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد