Angelenos and Narcissus 22



سلام جیگرا


بفرمایید این قسمتو بخونید


  

قسمت بیست و دوم:



کیوهیون- اومده بودم باهات حرف بزنم... در مورد لیتوک.

هیچول متعجب شد

-لیتوک؟

کیوهیون گفت- درست شنیدی.

هیچول که گیج شده بود پرسید- چرا تو باید بخوای در مورد لیتوک باهام حرف بزنی؟!

کیوهیون به سردی جواب داد- از اونجا که خیلی کنجکاو شدی که بدونی چی میخوام بگم منم صریح حرفمو میزنم...

به صورت هیچول خیره شد

-... دست از سر لیتوک بردار و راحتش بزار!... اون از قماش تو نیست... 

بدون شک هیچول جاخورده بود!

چون اصلا انتظار نداشت این کلمات را بشنود.

کیوهیون ادامه داد-... خودتم میدونی که لیتوک با تمام کسانی که تا حالا تو تختت راه دادی فرق میکنه!... اون واقعا بهت دل بسته شده... قبل اینکه بیشتر صدمه ببینه دست از سرش بردار!

هیچول اخمی کرد

-نمی فهمم... اینا چه ربطی به تو داره؟!... لیتوک برده ی پدر منه!... پس اینکه باهاش چطوری رفتار میکنم ربطی به کسی نداره!

کیوهیون گفت- لیتوک یه برده نیست!... اون یه گروگانه نه بازیچه ی دست تو!... که یه مدت باهاش بازی کنی و بعد رهاش کنی!... اون... اون واقعا دوستت داره!

هیچول با اینکه این را از قبل حس کرده بود اما با شنیدنش از زبان کیوهیون شوکه شد

-تو... تو اینو جدی میگی؟

کیوهیون سرش را تکان داد و با لحن جدی گفت- اون فکر میکنه که میتونه تغییرت بده... فکر میکنه میتونه تورو برای خودش نگه داره درحالیکه این امکان نداره... نمیدونه که نارسیس وفا نداره!

هیچول پوزخندی زد

-ببین کی حرف از وفاداری میزنه!... مثل اینکه یادت رفته چندسال قبل با رها کردن شیوون چه بلایی سرش آوردی؟... تو باعث شدی که اون بیچاره مثل یه برده ی بدبخت زندگی کنه!... اگه تو و خونواده ت کمکش کرده بودند الان مجبور نبود این همه تحقیرو تحمل کنه!

کیوهیون گفت- موضوع من وشیوون زمین تا آسمون فرق میکنه... من نمیتونستم به شیوون کمک کنم!

هیچول گفت- خودتم میدونی که این یه دروغه!... تو نخواستی کمکش کنی!

با دیدن سکوت کیوهیون لبخند پیروزمندانه ای به ل.ب آورد

-می بینی ؟... در مقابل حرف حق جز سکوت کاری ازت برنمیاد!... تو که نتونستی از عشق ت محافظت کنی ممنون میشم دیگه به من درس اخلاق ندی!

کیوهیون گفت- هرچی شما یگید شاهزاده ... من دخالت نمیکنم اما فقط یه چیز دیگه...

-چی؟!

-میخوام بدونم تو هم به لیتوک علاقه مندی یا نه؟

هیچول اخمی کرد

-کافیه!... حتی اگه نزدیک ترین دوستمم باشی بهت حق نمیدم که اینقدر جسارت کنی!... حد خودتو بدون!

- چیزی که میخواستم رو فهمیدم... نمیدونم که چرا یه لحظه تصور کردم که آدم خودخواهی مثل تو میتونه کسی رو دوست داشته باشه!... 

تعظیمی کرد و گفت- ... دیگه مرخص میشم.

و برگشت و با قدم های بلند از او دور شد.

هیچول همانطور که رفتن او را تماشا میکرد با خودش گفت:

"    من بهتر از هرکسی میدونم که لیتوک چه فرشته ای ... به همین دلیل بهش صدمه نمیزنم... چون من... دوستش دارم! "



لیتوک سرش گرم مطالعه کتابی بود که تازه همان روز از کتابخانه ی قصر به امانت گرفته بود که با ورود هیچول بلند شد و با خوشحالی سمتش رفت.

دست اورا گرفت و لبخندزنان گفت- درست سر ساعت رسیدی!

و اورا برد و کنار خودش روی تخت نشاند.

یکی از کتاب های جدیدش را به او داد و گفت- چند روز قبل گفتی که به کتابای تاریخی بیشتر علاقه مندی ... گفتم شاید اینو دوست داشته باشی.

هیچول سرش را تکان داد و فقط یک کلمه گفت- اوه ممنونم.

لیتوک تازه متوجه ی چهره ی گرفته ی هیچول شد.

-چیزی شده شاهزاده ؟

هیچول به او نگریست

" چرا همه میخوان تورو ازم بگیرن؟! "

به آرامی سرش را به دو طرف تکان داد

-نه چیزی نشده.

لیتوک با نگرانی گفت- اما به نظر خوب نمیای

پیشانی اورا ل.مس کرد

-... تب نداری ولی شاید لازم باشه استراحت کنی.

هیچول گفت- نه... میخوام با تو کتاب بخونم!

لیتوک- ولی تو حالت خوب نیست... میتونم.‌‌.. میتونم کمک ت کنم که حالت بهتر بشه؟

هیچول متعجب شد

-هوم؟

لیتوک لبخند محوی زد

-بزار حالتو خوب کنم شاهزاده ی من!

و سرش را جلو برد و ل.ب های قلوه ای هیچول را بو.سید.

هیچول در دهانش نالید و به شانه های لیتوک چنگ انداخت و با کمال میل آن بو.سه ی غافل گیرکننده را پذیرفت.

دست های لیتوک به آرامی دورش حلقه شدند تا فضای خالی بین بدن هایشان را کامل از بین ببرند‌.

لیتوک نوک زبانش را روی ل.ب های هیچول کشید و از او اجازه ی ورود خواست.

اجازه ای که بی درنگ به او داده شد.

هیچول زبان اورا م.کید و بو.سید و همزمان شانه های اورا از روی تونیک سفیدش نوازش کرد.

زمانی که بو.سه را شکستند گونه های هردو گلگون و ل.ب هایشان متورم بود.

با این حال هردو بیشتر و بیشتر میخواستند!

گردن باریک و سفید هیچول برق وسو.سه انگیزی داشت که لیتوک را مجذوب خودش میکرد‌

لیتوک زبان داغش را روی گردن او کشید و پوست سفیدش را مزه مزه کرد.

پوست هیچول به سفیدی برف و لطافت گلبرگ های گل سرخ بود.

لیتوک گاز کوچک و آرامی به گردنش زد که باعث شد هیچول ناله ای کند.

-آههه فرشته ی من!

لیتوک به لیسیدن و م‌کیدن گردن او ادامه داد.

هیچول سرش را عقب کشید تا مقدار بیشتری از گردن زیبایش را به نمایش بگذارد و ناله ی زیبای دیگه ای از بین لبان هو.س برانگیزش خارج شد‌.

لیتوک آنقدر با ملایمت و عاشقانه اورا می بو.سید که بیشتر از لذت جسمانی از این عشق و گرمایی که قلبش را پر میکرد لذت میبرد.

با احساس دستان لیتوک ب روی کمربندش هیجانزده نفس نفس زد.

لیتوک کمربند اورا باز کرد و دوباره ل.ب هایش را بو.سید.

هیچول همانطور که بو.سه ی داغ اورا پاسخ میداد دستش را جلو برد و روی قسمتی از ران های باریک لیتوک که تونیک سفیدش قادر به پوشاندن شان نبود کشید و نوازششان کرد.

لیتوک در دهانش ناله ای کرد و بو.سه را شکست.

پیشانی اش را به پیشانی هیچول چسباند و به عمق چشمان زیبای او چشم دوخت.

با صدای گرم فرشته وارش زمزمه کرد

-بزار آرومت کنم و بهت لذت بدم.

هیچول سرش را تکان داد.

لبخندی زد و از روی تخت بلند شد ومقابل شاهزاده روی زمین زانو زد.

مدتی طول کشید تا شاهزاده ی یونانی پی ببرد که لیتوک قصد انجام چه کاری را داشت.

لیتوک لباس زیر اورا  را پاببن کشید تا عضو او کاملا در مرض دیدش قرار بگیرد.

با دیدن عضو سفید و نیمه سخت شده ی هیچول ل.ب هایش را لیسید.

و بعد خم شد و برای امتحان سر عضو اورا لیسید که باعث شد هیچول بلند ناله کند.

لیتوک با شیطنت لبخندی زد و از آنجا که نمیخواست شاهزاده ی زیبایش را اذیت کند خم شد و سر عضو اورا در دهانش گرفت و با دقت شروع به م.ک زدنش کرد.

و هیچول را حتی بیشتر از قبل به ناله واداشت.

آنقدر به م‌کیدن عضو هیچول ادامه تا اینکه هیچول ناله کنان داخل دهانش آمد.

هیچول نفس نفس زنان به لیتوک نگریست که لبخند به ل.ب تماشایش میکرد.

دستش را جلو برد و دور دهان لیتوک را پاک کرد

-لازم نبود اینکارو بکنی.

لیتوک لبخندزنان گفت- چرا لازم بود... تو باید کاملا سرحال باشی تا بتونی خوب مطالعه کنی. 

هیچول نخودی خندید و گفت- این حرف یعنی چی؟

لیتوک گفت- یعنی اینکه تفریح تموم شد و باید برگردیم سر مطالعه.

هیچول با افسوس گفت- نمیدونم چرا تصور میکردم بزاری روی تخت یه کارای دیگه هم انجام بدیم.

لیتوک- من یکی که ترجیح میدم فعلا حتی بهش فکر هم نکنم!

هیچول با عذاب وجدان نگاهش کرد

-متاسفم که اینطوری بهت درد دادم.

لیتوک سرش را به دو طرف تکان داد

-طوری نیست... من فقط شوخی کردم...

بو.سه ای به لبانش زد

-... میتونیم برگردیم سر مطالعه.

هیچول با روی گشاده گفت- البته!

مدتی بعد هردو گرم مطالعه بودند که هیچول برای یک لحظه سرش را بلند کرد و گفت

- لیتوک ؟

-بله؟

هیچول صورتش در گردن فرشته اس فرو برد و گردن خوشبویش را بو.ئید

-دوستت دارم!

لیتوک با شنیدم این کلمات برگشت و با شگفتی به او نگریست

-تو...

هیچول سرش را تکان داد

-تو درست شنیدی فرشته ی من... نارسیس عاشق ت شده!






نظرات 2 + ارسال نظر
Bahaar پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 01:49

وهووووو ... انفجار رخ داد بلاخره
سلام سامی جونم
خوبی؟
عالیییییییییییییییییییییییی بود
زد کاسه کوزه هر کی که میگفت نارسیس عاشق نمیشه شکست
کیف کردم و به شدت منتظر ادامه داستانم

ککککک اونم یکهویی
سلام عزیزدلم
شما خوب باشید منم خوبم
اره ولی هنوز کلی مشکلات سر راه این دو عاشق وجود داره

نانا شنبه 26 آبان 1397 ساعت 23:08

چی داری میگییییییی؟!!!!! نارسیس عاشق شد؟!! و عشقش رو به زبون آورد؟!!!! واقعا....؟؟!!!!!
چرا قلب من تند میزنه؟!

بله
عزیزم البته هنوز مونده تا کامل مال هم بشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد