Red and white season 2 (جانشین شیطانی) قسمت ششم



سلام جیگرا


با یه پارت نسبتا طولانی خدمت رسیدم



برید بخونید و در ضمن نظر هم فراموش نشه



  قسمت ششم:


 

تقریبا دو هفته از مجروح شدن لیتوک میگذشت و به لطف خون هیچول و داروهای یسونگ میتوانست حرکت کند اما تا مدتی نمیتوانست به انجام وظایف همیشگی اش بپردازد و استراحت میکرد تا کاملا بهبود پیدا کند.

هیچول در تمام این مدت به ندرت پیش می آمد اورا تنها بگذارد و تمام تلاشش را برای مراقبت از او میکرد.

لیتوک قدردان زحمات او بود بدون اینکه چیزی از احساس واقعی هیچول بداند.

هیچول در ظاهر چیزی نشان نمیداد .

مثل همیشه لبخند میزد و وانمود میکرد که حالش خوب است و مشکلی پیش نیامده است.

اما حرف های دو هفته ی قبل اینیانگ مانند خوره ای به جانش می افتاد و از درون اورا خورد میکرد.

از آن روز به بعد تمام تلاشش را کرده بود تا دوباره با اینیانگ رو در رو نشود با این حال گاه به گاه پیش می آمد که با او چشم در چشم میشد.

اینیانگ کلمه ای نمیگفت ولی نگاهش به قدر کافی سرد و گزنده بود که حرف های دو هفته ی قبلش را برای هیچول یادآوری کند.

" تو اولین کسی نیستی که وارد زندگی لیتوک شدی و آخرین نفر هم نخواهی بود! "

نفر دوم...

اگر او نفر دوم بود پس نفر اول کی بود؟

اصلا الان او کجا بود؟

اگر آخرین فرد زندگی لیتوک نبود یعنی ممکن بود روزی برسد که او واقعا از دستش خسته شود و رهایش کند؟!

او ضعیف و بی استفاده بود پس چنین چیزی بعید به نظر نمیرسید!!!

این افکار آزاردهنده هیچول را تا حد مرگ میترساند!

او نمیتوانست در دنیایی بدون لیتوک زندگی کند.

اگر روزی مجبور میشد از او جدا شود مطمئنا آخرین روز زندگی اش بود!

در زمین تمرین به سختی تمرین میکرد و سعی داشت این افکار را از ذهنش دور کند.

لیتوک عاشقش بود!

بارها به او گفته بود که دوستش دارد پس امکان نداشت که روزی رهایش کند.

هیچول در دل مدام این ها را تکرار میکرد درحالیکه حتی خودش هم بعد حرف های اینیانگ چندان به آن ها اطمینان نداشت!

با شمشیرش با عصبانیت به جان آدمک مخصوص تمرین افتاد و درحالیکه اشک می ریخت فریاد زد

-هرگز این اتفاق نمی افته!... من نمیزارم!... نمیزارم!

و ضربات شمشیرش را محکم تر کرد.

آدمک در اثر ضربات شمشیر کاملا از بین رفته بود اما هیچول دست بردار نبود.

دیدگانش به خاطر اشکی که می ریخت جایی را نمی دید و فقط مانند  دیوانه ای فریاد میکشید و چپ و راست به آدمک ضربه میزد!

تا اینکه شمشیر از دستش رها شد و گوشه ای پرت شد.

آن زمان بود که خسته و درمانده روی زانوهایش افتاد و با صدای بلند شروع به گریستن کرد.

خوشبختانه کسی در زمین تمرین نبود و او میتوانست هر چقدر دلش میخواست فریاد بکشد و گریه کند.



زمانی که به ساختمان قصر برگشت متوجه شد که لیتوک برای شرکت در جلسه ای رفته است.

درست بود که تا بهبودی کامل نمیتوانست از قصر خارج شود اما هنوز میتوانست در جلسات شرکت کند.

هیچول روی تخت بزرگشان نشست و مچ دستش را که بانداژ شده بود را با دست سالمش گرفت.

حرکات جنون آمیزش باعث شده بود که مچ دستش صدمه ببیند و ورم کند.

خون آشام های قوی تر میتوانستند با کمی تمرکز اینطور صدمات را در کمتر از چند دقیقه ترمیم کنند اما هیچول هنوز قادر به انجام چنین کاری نبود و خود این مطلب به او یادآوری میکرد که هنوز چقدر ضعیف است.

تقه ای به در خورد و بعد اینکه در باز شد هیکل آشنایی در چارچوب نمایان شد

جی ار گفت- میتونم بیام تو؟

هیچول گفت- البته که میتونی...

به کنار خودش روی تخت اشاره کرد

-...بیا بشین اینجا.

قبل از زخمی شدن لیتوک ، جی ار کسی بود که بیشتر از همه در قصر می دید و کم کم تبدیل به نزدیک ترین دوستش شده بود.

جی ار بعد اینکه کنارش نشست گفت- امروز کاری برای انجام دادن نداشتم گفتم بیام اینجا تا باهم وقت بگذرونیم.

هیچول لبخند کوچکی زد

-کار خوبی کردی.

او واقعا نمیخواست تا زمان برگشتن لیتوک تنها بماند.

در این لحظه بود که فکری به ذهن ش رسید.

جی ار پسر با محبت و همینطور باهوشی بود که با اینکه از نظر خون آشام ها کاملا بالغ نبود اما خیلی چیزها میدانست.

لااقل بیشتر از هیچول که کاملا تازه وارد به شمار میرفت.

هیچول نمیتوانست به طور مستقیم از همسر احتمالی اول لیتوک چیزی بپرسد اما میتوانست چیزهایی از زندگی زوج های خون آشام از او بپرسد.

-جی ار؟

-بله هیونگ؟

-میگم... امکان داره که یه خون آشام دو تا شریک خونی داشته باشه؟!... منظورم اینه که یه خون آشام اصلا میتونه شریک خونی شو عوض کنه؟

جی ار با تعجب پرسید- چی شد که همچین چیزی به فکرت رسید؟

هیچول سعی کرد خودش را بی تفاوت نشان دهد.

شانه هایش را بالا انداخت و گفت- همینطوری... واسم سوال پیش اومد.

جی ار گفت- خب... معمولا دو شریک خونی خیلی بهم وابسته ان و احتمال جدایی شون خیلی کمه... اما احتمالش هست که یکی ازونا کشته بشه... گرچه بیشتر خون آشام ها بعد کشتن شدن ترجیح میدن تنها بمونن... چون خیلی کم پیش میاد تا دوباره کسی رو پیدا کنن تا چنین پیوند عاطفی محکم و عمیقی رو باهم داشته باشن.

هیچول پرسید- پس اصلا امکان نداره که خون آشامی همسر دومی داشته باشه؟

تقریبا امیدوار شده بود که اینیانگ واقعیت را نگفته است.

جی ار گفت- امکانش هست... اگه پیوند عاطفی بین دو خون آشام که شریک خونی هم هستن شکسته بشه هرکدوم میتونن یه شریک خونی جدید داشته باشن...

-پیوند عاطفی شون بشکنه؟!

جی ار درحالیکه چینی به پیشانی اش افتاده بود سرش را تکان داد

-وقتی دو خون آشام مقدر میشه تا در آینده شریک خونی هم بشن اونا از نظر عاطفی هم بهم وابسته میشن طوری که نمیتونن بدون هم زندگی کنن ... همین عشق و وابستگیه که سبب میشه خون شون برای هم تاثیری فوق العاده داشته باشه ... اما  گاهی پیش میاد که عشق بین شون به تدریج کمرنگ و یا حتی از بین میره!... در این صورت ممکنه هرکدوم از اونا بخوان با خون آشام دیگه ای باشن!...

هیچول دیگر چیز بیشتری نمی شنید!

پس اینیانگ راست میگفت!

هیچول چیزی از همسر اول لیتوک نمیدانست اما با حرف های جی ار مطمئن شده بود که او نفر دومی است که وارد زندگی لیتوک شده است و چه بسا در آینده ای نه چندان دور جای خود را به نفر سومی دهد!

جی ار با تعجب پرسید- هیونگ؟!... داری گریه میکنی ؟!

هیچول دستپاچه اشک هایش را پاک کرد

-نه...

جی ار متوجه شده بود که در روزهای گذشته حال هیچول چندان خوب نبود اما این را به حساب وضعیت سلامتی لیتوک گذاشته بود.

او هنوز بچه تر از آنی بود که متوجه باشد ناراحتی او بابت حرف های اینیانگ است.

برای عوض کردن حال و هوای هیچول پیشنهاد داد

-هیونگ امشب کار خاصی برای انجام دادن نداری؟

هیچول بینی اش را بالا کشید

-نه ... چطور مگه؟

-من خیلی وقته که به با.ر نرفتم گفتم اگه بخوای باهم بریم و چیزی بنوشیم. 

 کلمات او خیلی برایش آشناست.

مدتها قبل زمانی که مثل الان درمانده و دلشکسته بود دوست دلسوزی دقیقا همین پیشنهاد را به او داده بود.

فکر کرد که پیشنهاد بدی نیست به هرحال بهتر از آن بود که تا زمان برگشتن لیتوک تنها آنحا منتظر بماند.

-باشه میام.



بعد از غروب جی ار او را به با.ر بزرگی برد که تقریبا در قسمت شرقی شهر بود.

روی تابلوی بزرگ با.ر با رنگ قرمز خوشرنگی نوشته بود : فرشته ی سرخ

و تصویری از فرشته ای با بال های خون آلود نیز روی تابلو به چشم میخورد.

هیچول تا به حال به آنجا نرفته بود اما از شلوغ بودنش معلوم بود که بار خیلی محبوبی است و مشتریان زیادی دارد.

جی ار بازوی اورا گرفت و با نیشی باز گفت- زودتر بریم داخل تا نوشیدنی های خوبش تموم نشده!

هیچول با خودش فکر کرد : نوشیدنی هاش تموم نشده؟!

بدون کلمه ای همراه جی ار داخل رفت و پشت اولین میز خالی نشستند.

تازه آن زمان بود که هیچول متوجه شد چقدر با.ر شلوغ است.

جی ار برای بار.من کم سن و سالی که مثل فرفره بین میزهای شلوغ می چرخید دستی تکان داد و اشاره کرد که سر میز آنها بیاید.

بار.من به میز آنها نزدیک شد.

یک خون آشام با صورت بشاش و قبراق بود که جلوی موهایش را بالا زده بود.

به نظر نمیرسید که چندان بزرگتر از جی ار باشد.

جی ار گفت-هنری برای مون نوشیدنی مخصوص بیار... نبینم مثل دفعه ی قبل توش خون کلسترول دار ریخته باشی!... 

به هیچول اشاره کرد

-همسر پرنس اینجاست پس بهترین نوشیدنی تو بیار!

قبل اینکه هیچول بتواند مانع شود هنری سریع به او احترام گذاشت و گفت- بهمون افتخار دادید سرورم!... شرا.ب تونو با بهترین خون ممکن مخلوط میکنم... 

صدایش را کمی پایبن آورد و ادامه داد-... امروز برامون بار جدید اومده که شامل خون یه دوشیزه ست که از درد عشق خودکشی کرده... خونش پاک و زلالی آینه ست!

هیچول سری تکان داد

-اوه ممنونم.

درحالیکه هنری میز آنها را ترک میکرد تا نوشیدنی شان را میکس و آماده کند هیچول پرسید- تو زیاد میای اینجا؟

جی ارجواب داد- نه زیاد فقط گاهی که فرصت شو داشته باشم.

کمی بعد هنری همراه با گیلاس هایشان برگشت

جی ار با اولین جرعه ای که نوشید اخمی کرد و گفت- اییی چه شیرینی مرخرفی!!!!!... پسره ی دروغگو... میتونم قسم بخورم که این خون یه پیرمرده که از مرض قند مرده نه درد عشق!!!

هیچول به قیافه ی او نخودی خندید و سپس از گیلاس خودش نوشید.

آنقدرها بد نبود.

خوشبخانه آنقدری الکل داشت که سرش را سنگین کند‌.

همزمان با م‌ستی موجی از خاطرات گذشته اش به او هجوم آورد.

زمان را به خاطر آورد که همراه ریووک برای نوشیدن به با.ری رفته بودند و هیچول از عشقی که به لیتوک داشت گفته بود.

درحالیکه حتی فکرش راهم نمیکرد که لیتوک یک خون آشام باشد.

از آن زمان مدت زیادی میگذشت و خیلی چیزها تغییر کرده بود .

اما آن شب هم مثل آن زمان  قلبش از درد و غمی بزرگ سنگینی میکرد.

چند قلپ بزرگ از میکس خون و مشر.وبش نوشید و با بالا آوردن سرش با جی ار رو برو شد که با نگاه تیز بینی اورا زیر نظر گرفته بود

-طوری شده هیونگ؟

هیچول به نوشیدنش ادامه داد.

جی ار گفت

-چند روزه خیلی ناراحت هستی... میدونم مجروح شدن پرنس خیلی نگران ت کرده بود ولی اون دیگه حالش خوب شده... چرا هنوز ناراحت و غصه دار به نظر میای؟

هیچول گفت- موضوع این نیست.

جی ار گفت- پس چیه؟...میدونی که میتونی بهم بگی شاید بتونم کمکی بهت بکنم.

هیچول بین دو راهی گفتن و نگفتن مانده بود.

میدانست اگر مشکلش را به جی ار بگوید لااقل قدری سبک خواهد شد.

جی ار اصرار کرد

-هیونگ؟... نمیخوای بهم بگی که چی ناراحتت کرده؟... 

ل.ب هایش را جمع کرد

-... فکر میکردم بعد از پرنس نزدیک ترین فرد بهت باشم.

وقتی سکوت هیچول را دید اصرار کرد

-هیونگ!... لطفا بهم بگو!

اما هیچول گیلاسش را یک ضرب سر کشید وگیلاس خالی را روی میز گذاشت.

جی ار فهمید که نمیتواند به این آسانی چیزی از زبان او بیرو بکشد.

بنابراین بازوی او را  گرفت و کشید و با صدای تقریبا بلندی گفت

-هیوووونگ!... لطفاااااا!

ل.ب های هیچول شروع به لرزیدن کرد و بی مقدمه گفن

-حس وحشتناکی دارم!... فکر میکنم هر آن ممکنه که لیتوک سرم هوو بیاره!!!

جی ار دهانش باز ماند

-ها؟!؟!

اگر زمان دیگری بود حتما به این حرف هیونگش تا ساعت ها می خندید اما ظاهر هیچول نشان میداد که خندیدن او آخرین چیزی است که در آن لحظه طالبش است!

-خودت شنیدی که اینیانگ روز زخمی شدن لیتوک بهم چی گفت!... گفت من اولین نفر نبودم و آخرین نفرم نیستم!...

حالا که دهان باز کرده بود تصمیم داشت تمام آنچه که این مدت عذابش میداد را بیرون بریزد.

اشک هایش را پاک کرد و گیلاس جی ار بی اجازه برداشت و کامل سرکشید!

جی ار گفت- هیونگ آروم تر!... زیادشم خوب نی!

اما هیچول تا قطره ی آخرش را نوشید و با پشت دست دهانش را پاک کرد.

دوباره اشک هایش گونه هایش را خیس کردند.

جی ار سعی کرد کلماتی برای آرام کردن او پیدا کند

-اینیانگ عصبانی بود که اینا رو گفت... از وقتی که به خاطر دارم پرنس همسری دیگه ای جز تو نداشته.

هیچول گفت- نیازی نیست سرمو گول بمالی!... گیریم حق با تو باشه.... اما من ترجیح میدم با خودم رو راست باشم!...من اون کسی نیستم که شماها منتظرش بودید... من به قدر کافی قوی نیستم... 

به وضوح داشت هق هق میکرد

-... حتی لیتوک هم منو یه موجود ضعیف می بینه که مدام باید مراقبش باشه و محودودش کنه تا اسیب نبینه!... معلوم نیست کی از دستم ناامید و دلسرد بشه و اونوقته که منو رهام میکنه و ...

بغض ش اجازه نداد تا ادامه دهد.

جی ار شانه های اورا نوازش کرد

-پرنس اینکارو نمیکنه... اون عاشق ته!

هیچول بینی اش را بالا کشید

- ولی اگه اینیانگ مجبورش کرد؟... اگه بقبه تحت فشارش بزارن؟!

جی ار نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به او انداخت

-منو ببخش که اینو میگم ولی افکارت مسخره ست!... فکر میکردم خودت متوجه شده باشی که پرنس چقدر بهت وابسته ست!... به همین دلیله مدام سعی میکنه تا ازت محافظت کنه.

-اون اینکارو میکنه چون فکر میکنه من ضعیفم!

-خودت چی فکر میکنی؟

هیچول از سوال او کمی جاخورد

-من؟!... خب معلومه که ضعیف نیستم... کیوهیون گفت که تا حالا کسی رو ندیده که به این سرعت تو شمشیرزنی پیشرفت کنه... همینطور تو و شیوون بارها گفتید که خیلی قوی هستم.

-خب... پس چرت تلاش نمیکنی تا پرتس رو از اشتباه دربیاری و نشون ش بدی که ضعیف نیستی؟... اصلا تا حالا شده که به رفتارش اعتراض کنی؟

هیچول صادقانه جواب داد- نه... چون نمیخوام ناراحت شه.

جی ار پوفی کرد

-مشکل همین جاست!... تو به رفتار پرنس اعتراض نمیکنی و اجازه میدی باهات مثل یه گربه ی ناز کرده رفتار کنه!... لیتوک باید از کجا بدونه که با محافظت کردن بیش از حد از تو داره تورو ناراحت میکنه؟!

هیچول کمی که فکر کرد فهمید حق با اوست.

جز چند دفعه ای که اصرار کرده بود که همراه لیتوک از شهر خارج شود هیچ وقت به رفتار لیتوک اعتراض نکرده بود.

همیشه کوتاه آمده بود و بی چون و چرا اطاعتش کرده بود!

نه تنها چیزی از قابلیت ها و قدرتش نشان نداده بود بلکه عشق زیادش به لیتوک باعث شده بود که هیچ گاه روی حرفش حرف نزند.

طوری که بعد از دو سال تبدیل به عروسکی زیبا و مطیعی شده بود که لیتوک هروقت میخواست در تخت شان با او بازی میکرد و باقی اوقات تنها به حال خودش رها میشد!

هیچول گفت- حالا من باید چیکار کنم؟

جی ار نیشخندی زد

-هیچی... باید نشونش بدی که تو زندگی مشترک تون رئیس اون نیست!

هیچول هاج و واج گفت- من چطوری باید اینکارو بکنم؟

جی ار جواب داد

-خودم کمکت میکنم هیونگ و اول از همه از ظاهرت شروع میکنیم!...

نیشش بیشتر باز شد

-... تو باید تغییر کنی!







نظرات 2 + ارسال نظر
نانا سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1398 ساعت 23:42

دوباره تغییر؟
عاشق وقتی ام که لیتوک با دهان باز شاهد مهارت های هیچول میشه

الیسا سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1398 ساعت 23:27

اوه اوه اوهقراره چی بشهععع
بی صبرانه منتظر ادامه هستم ممنون بابت این قسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد