Red and white season 2 (جانشین شیطانی) قسمت هفتم



های جیگرا


فرمایید قسمت هفتم


  


قسمت هفتم:



هیچول وقتی در اتاق کوچک جی ار مقابل آینه نشسته بود و به تصویر جدید خودش در آینه مینگریست شگفتزده بود که چطور همیشه زندگی اش توام با تغییرات بوده است.

او از یک دانشجوی گمنام و با ظاهری نامناسب تبدیل به مدلی زیبا و مشهور شده بود و سپس از یک انسان به یک خون آشام تبدیل شده بود تا زندگی متفاوتی را در پیش گیرد.

حال دوباره داشت تغییر میکرد تا بتواند عشق و زندگی اش را حفظ کند.

کنار پایش روی زمین پر از موهای مشکی زیبایی بود که ساعتی قبل بی رحمانه به وسیله ی قیچی تیزی بریده شده بود.

با اینکه این کار به خواست خود او انجام گرفته بود اما دیدن این صحنه واقعا برایش ناراحت کننده بود.

نگاهش را از موهای از دست رفته اش گرفت و به تصویر پسری که درآینه بود نگاه کرد.

پسر زیبایی که جلوی موهای بلندش را بالا داده بود و چشمان و لبانش پف کرده بودند.

با وجود تمام تلاشی که کرد لبانش شروع به لرزیدن کرد

پشیمانی زودتر از آنچه که تصور میکرد به سراغش آمده بود.

-این چه کاری بود که من کردم؟!... لیتوک عاشق این موها بود!

جی ار گفت- آروم باش هیونگ ... چیزی نشده که.

هیچول هق هق کنان گفت- چی داری میگی؟!... کافیه لیتوک منو با این قیافه ی وحشتناک بیینه!... درجا طلاقم میده!!!!

جی ار به زحمت جلوی خودش را گرفت تا نخندد

-تو وحشتناک نشدی فقط کمی منلی تر شدی!...

صورتش را به صورت هیچول نزدیک کرد و به صورت او در آینه نگریست

-... به نظر من حتی خوشقیافه تر هم شدی!

هیچول ل.ب هایش را جلو داد و با بغض گفت

-من که اینطور فکر نمیکنم... اشتباه کردم به حرفت گوش دادم!

جی ار نیشخندی زد

-وقتی واکنش لیتوکو ببینی ازم تشکر میکنی!

هیچول ناامیدانه گفت- من که بعید میدونم ازین قیافه استقبال کنه!... اصلا نمی فهمم!... یعنی تنها به خاطر موهای بلندم بود که لیتوک روی من حسابی باز نمیکرد؟!

جی ار سرش را خاراند و تلاش کرد توضیح داد

-نه دقیقا... ولی موهای بلندت باعث میشه که دخترونه و آسیب پذیر به نظر بیای و پرنس بی اختیار بخواد ازت محافظت کنه.

هیچول اخمی کرد و با ل.ب های جلو داده گفت- من که اینطور فکر نمیکنم... اون فقط به قابلیت های من اطمینان نداره.

جی ار گفت-برای همین بود که بهت پیشنهاد دادم امشب با یه ظاهر کاملا هات و مردونه سراغش بری... تو باید نشونش بدی که میتونی رئیس تو باشی و کاملا اختیار همه چیز و حتی تخت تونو به دست بگیری!... مطمئنم اکه لیتوک روی دیگه ی تورو ببینه در رفتارش باهات تجدیدنظر میکنه!

هیچول پوفی کرد

-من حتی بدون این موهای مسخره کوتاه بارها تاپ بودم!

جی ار با نیش باز گفت

-من دارم از هدایت کامل سک.س حرف میزنم!... طوری که پرنس با دیدن به وجد بیاد و خودشو تسلیم ت کنه!

هیچول سرخ شد و چشم غره ای به او رفت

-بچه تو هنوز به سن بلوغ خون آشاما نرسیدی چطور میتونی اینطوری با وقاحت تموم از روابط روی تخت حرف بزنی ؟

جی ار با دلخوری گفت- من فقط خواستم کمکت کنم هیونگ. 

هیچول نگاهی به تصویر جدید خودش انداخت و بعد از چند لحظه با تردید گفت- حالا تو مطمئنی که جواب میده؟

جی ار گفت- به من اعتماد کن هیونگ!

-اما اگه لیتوک اینو نخواست و مانع شد چی؟

جی ار نیشخند شیطانی ای زد

-خب منم برای همین اینجام که کمکت کنم!

بطری خیلی کوچکی را از کشو بیرون آورد و به او داد.

-فقط کافیه چند قطره ازین معجون نیرو زا بخوری!



در اتاق کار پرنس مخفیانه جلسه ای برگزار شده بود که در آن جز اعضای نزدیک خانواده ی سلطنتی کس دیگری حضور نداشت.

چون مسائلی قرار بود آنجا بازگو شود که فعلا صلاح نبود کس دیگری از آنها مطلع شود.

لیتوک پشت میزش نشسته بود و آرام به نظر میرسید اما ذهنش پر از افکار مختلف بود...اگر صحت چیزهایی که فهمیده بودند به اثبات میرسید در شرایط اضطراری و خطرناک قرار میگرفتند!

در گوشه ای اینیانگ روی مبل های سفید و راحت لم داده بود و با نوشیدن قهوه سعی داشت خودش را آرام نگه دارد.

و مقابل او کیوهیون و شیوون نشسته بودند.

شیوون کاملا مضطرب و نگران بود طوری که به سختی سرجایش بند شده بود!

در کنارش چینی به پیشانی کیوهیون افتاده و او نیز سخت درگیر افکار نگران کننده اش بود.

این شیوون بود که زودتر از بقیه دهان باز کرد

-حالا باید چیکار کنیم؟... اگه واقعا کار اون باشه باید دنبال چاره ای باشیم تا جلوشو بگیریم.

لیتوک گفت- آروم باش شیوونا ما هنوز مطمئن نیستیم... باید یه مدرک درست و حسابی پیدا کنیم و بعد اقدام کنیم. 

شیوون دست هایش را مشت کرد 

- دیگه چه مدرکی میخوایم؟... همه چیز مثل روز روشنه!... کیوهیون  اون خال کوبی رو روی بازوی خون آشام های مهاجم دیده!... به علاوه سلاح سمی که تورو زخمی کرد... همه ی اینا کافیه تا مطمئن بشیم اون برگشته!

برخلاف او لیتوک همچنان با لحن آرامی گفت- کانگین به دورترین نقطه ی شمالی تبعید شده بود و اگه نمرده باشه امکان نداره بتونه بگرده!... اونم با چنین نیروهای مجهزی.

شیوون اصرار کرد

- ولی همه ی ما میدونیم که اون تنها کسی بود که روی سموم جادوی و ناشناخته کار میکرد!... ساختن چنین سمی فقط از عهده ی خودش برمیاد!

کیوهیون گفت- به نظر منم حق با شیوونه... ما باید اقدامات لازم رو انجام بدبم.

در این لحظه اینیانگ وارد بحث شد.

فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت و با لحن سردی گفت- به نظر من شماها بیخودی نگرانید... 

کیوهیون با تعجب گفت- نونا!

اینیانگ گفت- حتی اگه کانگین برگشته باشه ما پشت دیوار های امنی که با خون سلطنتی تقویت میشه در امنیت کامل هستیم... کانگین یا هر دشمن دیگه ای قادر نیست پا به درون شهر بزاره... نباید بزاریم با فاش شدن مطلبی که حتی ازش مطمئن نیستیم اوضاع شهر بهم بریزه.

شیوون گفت- اما من میگم باید در حالت آماده باش قرار بگیریم.

کیوهیون- منم با شیوون موافقم... به علاوه فکر میکنم لیتوک باید همه چیزو به هیچول بگه... 

نگاهش را به لیتوک دوخت

-... تو باید در مورد مسئله ی جانشینی همه چیزو بهش بگی.

لیتوک -هیچول هنوز به طور کامل با شرایط جدیدش کنار نیومده... به اندازه کافی زندگی در قصر براش سخت و ترسناک هست.... نمیخوام باعث بشم بیشتر از این نگران بشه و بترسه.

کیوهیون گفت- ولی اون باید بفهمه که جایگاه اصلیش چیه! 

لیتوک گفت- یه روزی همه چیزو بهش میگم اما نه الان.

کیوهیون وقتی دید که اصرار زیادش فایده ای ندارد گفت- بسیار خب ولی برگشتن کانگین؟!

لیتوک گفت- همین که مدرک کافی پیدا کردیم اقدامات لازمه رو انجام می دیم تا اون زمان دیوار های جادویی به خوبی ازمون محافظت میکنن.



زمانی که لیتوک بعد از جلسه ی طولانی به اتاق خوابش برگشت به قدری سخته بود که تنها چیزی که میخواست چند ساعت خواب راحت بود.

یکراست سمت تختش رفت و رویش دراز کشید و همزمان آهی از دهانش خارج شد.

تمام اعضای بدنش از شدت خستگی به درد آمده بودند و چشمانش را بیشتر از آن قادر نبود باز نگه دارد.

وجود هیچول را قصر احساس میکرد بنابراین میتوانست با خیال راحت چند ساعتی را به استراحت بپردازد.

نمیدانست چقدر از برهم گذاشتن چشمانش میگذشت که شنیدن صدای قدم هایی در اتاق باعث شد تا هشیار شود.

درحالیکه چشمانش هنوز بسته بودند حضور هیچول را در نزدیکی اش احساس کرد.

او بلاخره برگشته بود‌.

طولی نکشید که نفس های داغ هیچول را روی صورتش احساس کرد.

لحظاتی بعد لبان نرم و پفی هیچول لبانش را لمس کردند.

با این حال هنوز تصمیم نداشت چشمانش را باز کرد.

منتظر ماند تا هیچول بو.سه را بشکند و کنارش دراز بکشد تا بقیه شب را به آرامی در میان بازوان یکدیگر به صبح برسانند.

اما وقتی لبان هیچول گردنش را بو.سیدند فهمید که باید فعلا قید خوابیدن را بزند.

چشمانش را باز کرد و در نور کم اتاق نگاهش به چهره ی جدید هیچول افتاد و شگفتزده شد!

موهای مشکی اش کوتاه شده بودند چشمان زیبایش با برق سرخی می درخشیدند.

لیتوک با تعجب پلک زد

-چولا...؟!... موهات...؟!

ولی با بو.سه ی داغ و تا اندازه ای خشن هیچول حرفش نیمه تمام ماند.

بی اختیار آهی کشید و به جلوی پیراهن مشکی و براق او چنگ انداخت.

هیچول بعد شکستن بو.سه پیشانی اش را به پیشانی لیتوک چسباند و درحالیکه با جسارتی غیرعادی به او مینگریست گفت- متاسفم فرشته ولی امشب باید کمی دیرتر بخوابی!








نظرات 3 + ارسال نظر
sahab چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 11:10

منم باناناموافقم،اگه بقیه شبشونونویسیباهات قهرمیکنم،وچراجای حساس آدموبه خماری میذاری؟

نانا چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 00:47

یعنی اگر بقیه ی شبشون رو ننویسی.... قهر میکنما
و.... میدونستم کانگین نقش منفی داره

الیسا سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 23:33

لازم بود این تغییر ولی حیف شد تیکی موهای بلندشو خیلی دوست داشت

هیونگ جای حساس میای فیکو تموم میکنی تا بار بعدی بد تو خماریش بمونیماین رسمش نیست =))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد