Red and white season 2 (جانشین شیطانی) قسمت نهم


های جیگرا


با یه قسمت دیگه اومدم


بفرمایید برید بخونید


  

قسمت نهم:



لیتوک نالید

-موهات...؟!... اخه این چه کاری بود که با موهات کردی؟!

صورتش طوری بود که انگار هنوز باورش نشده بود که موهای بلندِ زیبای هیچول کاملا کوتاه شده اند.

ل.بان پف کرده ی هیچول با دیدن واکنش او شروع به لرزیدن کرد

-من فقط اینکارو کردم که تو بیشتر دوستم داشته باشی!... میخواستم در نظرت یه خون آشام قوی به نظر بیام نه یه دختر ضعیف!... کسی بهش تکیه کنی نه اینکه مرتب نگران ش باشی که مبادا اتفاقی براش بیفته!...  از اینکه دائم تو قصر حبس بشم خسته شده بودم... میخواستم بهت نشون بدم که من تنها یه عروسک زیبا نیستم... یه گربه ملوس نیستم که تو تخت ت ناز و نوازشم کنی و بعد ولم کنی و بری... میخواستم نشون ت بدم که منم میتونم مردونه و قوی باشم!... 

هیچول همانطور که به پهنای صورتش اشک می ریخت تمام آنچه که در این دو سال در سی.نه اش نگه داشته بود را بیرون ریخت.

لیتوک تمام مدت سکوت بود و با تعجب و ناراحتی به گله های هیچول گوش میداد.

پس هیچول در تمام مدت چنین احساسی داشت؟

ولی لیتوک چون عاشقش بود میخواست از او حافظت کند.

چون نمیخواست که آسیبی ببیند.

دیدن هیچول که درمانده و شکسته هق هق میکرد قلبش را متلاشی میساخت.

به هرزحمتی بود سمتش رفت و با همان دست های بسته اش اشک های اورا پاک کرد

-من متاسفم... خواهش میکنم گریه نکن... من... من نمیدونستم که چنین احساسی داری فقط میخواستم ازت محافظت کرده باشم.

لیتوک درحالیکه این ها را میگفت که چشمان خودش هم تر شده بود.

بو.سه ای به لبان لرزان و خیس اشک هیچول زد

-... تو عزیزترین و ارشمند ترین چیزی هستی که تو زندگیم دارم... و برام اهمیت نداره که ظاهرت چطوری باشه... چون من عاشقتم.

هیچول با هق هق گفت- منم دوستت دارم!... خیلی دوستت دارم!

و بازوهایش را دور او حلقه کرد و بدن فرشته اش را در آغوش کشید

لیتوک دستان بسته اش را به س.نه ی سفید هیچول تکیه داد و چانه اش را روی شانه ی او گذاشت

آهسته زمزمه کرد

-متاسفم که باعث شدم همچین احساسی داشته باشی و غصه بخوری... خواهش میکنم منو ببخش عشقم .... قول میدم دیگه کاری نکنم که باعث شم ناراحت شی.

کلمات نرم و توام با احساس لیتوک مانند آبی بر آتشی بودند و هیچول را فورا آرام کردند.

اما هنوز چیزی بود که هیچول را آزار میداد.

لیتوک را رها کرد با احساس گناه گفت- اما موهام!....

با دو دست صورتش را گرفت

-... بدون موهام خیلی زشت شدم!

لیتوک به رفتار کیوت همسرش لبخند زد

-اینطور نیست... تو همه جوره زیبا و خواستنی هستی!...

نگاهی به موهای هیچول انداخت که دور مچ هایش پیچیده شده بود

-... هرچند من عاشق موهات بودم اما اونا دوباره بلند میشن.

هیچول گفت- یعنی منو می بخشی ؟

-این تویی که باید منو ببخشی عزیزم... منی که باعث شدم این همه مدت غصه بخوری و احساس بدی داشته باشی.

هیچول سرش را پایین انداخت و ل.بش را گاز گرفت

-اما کاری که دیشب کردم...

لیتوک با به خاطر آوردن هیچولی که شب قبل با او سک.س داشت سرخ شد

-بخوام صادق باشم باد بگم که من این شخصبت تورو دوست داشتم...

هیچول سرش را بالا آورد و لیتوک دید که چشمان خیسش برقی زدند

لیتوک سریع اضافه کرد

-... اما سه بار برای یه شب زیاد بود!... 

لبخند هیچول فورا رنگ باخت

-من واقعا عذر میخوام!

-گفتم که اشکالی نداره... فقط میشه...

-فقط چی؟

لیتوک دست های بسته اش را بالا آورد

-میشه دیگه اینارو باز کنی؟

هیچول به کم حواسی خودش لعنت فرستاد

-به کل یادم رفته بود!... الان بازشون میکنم.

از آنجا که گره کوری زده بود و دسته ی موها خیلی محکم بودند تصمیم گرفت تا با دندان های تیزش آن ها را پاره کند که لیتوک مانع شد

-اینکارو نکن... نزار خراب شن... میخوام اونارو نگهشون دارم.

هیچول با تعجب سرش را بالا آورد

لیتوک به او لبخندی زد

-بهم حق بده که نخوام حتی چند تار مو از وجود عشق مو دور بندازم.

هیچول با شنیدن این کلمات سرخ شد.

و سرش را را پایین انداخت تا هم با دقت بیشتری روی باز کردن دسته ی موها کار کند و هم خجالتش را پنهان کند.

اما با لبان نرمی که روی موهای تازه کوتاه شده اش نشستند و اورا به گرمی بوسیدند تنها سرخ تر و خجالتزده تر از قبل شد.



جی ار با تعجب هیچول را تماشا میکرد که چطور بعد نوشیدن دو گیلاس پی در پی از میکس خون و مشروبش دوباره با اشتها مشغول خوردن استیک نیم پز و خونی اش شد!

هیچ وقت ندیده بود که هیونگش اینقدر با اشتها غذا بخورد!

-هیونگ خیلی گرسنه ت بود نه؟

هیچول با دهان پر سری تکان داد و بدون فرو دادن قلمه اش تکه ی بزرگ گوشتی را برید در دهانش فرو کرد.

از صبح که بیدار شده بود به شدت احساس گرسنگی میکرد و حدس میزد این به خاطر فعالیت سنگینی بود که شب گذشته داشت!!! 

جی ار اورا تماشا کرد که چگونه با کارد و چنگالش به جان استیک های خون آلود افتاده بود و به سرعت آنها را یکی پس از یکی فرو میداد

به پیشخدمتی اشاره کرد

-بازم برامون استیک بیار!

دوباره نگاهش را متوجه ی هیچول کرد که همچنان با اشتها مشغول خوردن بود.

کنجکاو بود بداند که دیشب هیچول موفق شده است یا نه؟

اما بعید میدانست تا تمام شدن غذایش قادر به حرف زدن باشد!

بعد اینکه هیچول استیک پنجم ش را تمام کرد پرسید- هیونگ نگفتی دیشب چی شد؟... تونستی چیزی را تغییر بدی؟

هیچول با به خاطر آوردن دیشب سرخ شد و لقمه اش در گلویش پرید!

در حالیکه سرفه میکرد مشت سفیدش را روی سی.نه اش کوبید تا لقمه لش پایین برود.

جی ار با دیدن این صحنه سریع گیلاس اورا برایش پر کرد و به دستش داد.

هیچوب تمام محتویات آن را کامل سر کشید.

وقتی گیلاس را پایبن آورد آهی کشید و گفت- داشتم خفه میشدم!

جی ار اورا شماتت کرد

-اخه داری مثل کسی غذا میخوری که هفته هاست چیزی نخورده! ... یکم آروم تر بخور!

-نمیتونم اخه خیلی گرسنه ام و همین طور تشنه!

جی ار گیلاسش را برای او پر کرد

هیچول با نیشی باز از او تشکر کرد

-ممنونم.

جی ار گفت- نگفتی... دیشب چی شد ؟

هیچول گفت

-آآآ ... خب ما باهم سک.س داشتیم...

-و؟

هیچول نگاهش را از او دزدید

-خب من بالا بودم و سه بار باهاش انجامش دادم ... اونم به هارد ترین حالت ممکن!

جی ار متعجب پلک کرد

-صبر کن ببینم واقعا تو همچین کاری کردی؟! ... دقیقا چه بلایی سر پرنس بیچاره مون آوردی؟!

هیچول ل.ب هایش را جلو داد

-اینا همش به خاطر اون معجونی بود که تو بهم دادی!... من حتی خودمم درست حالیم نبود که دارم چیکار میکنم!

جی ار با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و دست هایش را بهم کوبید!

-هی پس برای همین بود که امروز وقتی پرنس به اتاق کارش میرفت اونطوری لنگ میزد؟!

هیچول بیشتر سرخ شد و خودش را با تکه تکه کردن استیک ش مشغول کرد

-واسه تو راحته که به این قضیه بخندی....

چنگالش را به دهان برد و درحالیکه اخمی کرده بود شروع به جویدنش کرد

-... ولی من اصلا نمیخواستم بهش درد بدم و اینا همش تقصیر اون معجون کوفتیه توعه!

جی ار گفت- هیونگ من قصدم فقط کمک کردن به تو بود!... بهم بگو واکنشش بعد سک.س تون چی بود؟

هیچول صحبتی که آن روز صبح با لیتوک داشتند را به خاطر آورد.

از خودش تعجب میکرد که چرا زودتر دلیل تمام ناراحتی هایش را به خود لیتوک نگفته بود.

-لیتوک گفت که دیگه مجبور نیستم که دائم تو قصر و شهر بمونم... میتونم از شهر خون آشام ها بیرون برم اما باید خوب مراقب باشم تا اتفاقی برام نیفته.

جی ار با خوشحالی گفت- میتونم جواب میده!

هیچول چشم غره ای به او رفت

-یاااا اینا برای اینه که من واقعیتو بهش گفتم و گفتم که چقدر این موضوع که منو ضعیف می بینه آزارم میده اونم به تموم حرفام گوش داد و فهمید که در مورد من اشتباه میکرده.

جی ار گفت- یعنی ربطی به اون سه بار سک.س هاردتون نداشت؟! 

هیچول نگاه عاقا اندر سفیهانه ای به او انداخت

-خب معلومه که نداشت... 

بغضی کرد

-... تازه به خاطر کوتاه کردن موهام کلی ناراحت شد... امیدوارم زودتر بلند شن.

و اینبار تکه ی بزرگتری را داخل دهانش چپاند!

جی ار گفت

-فکر کنم حالا دلیل این اشتهای ناگهانی تو بدونم ... بعد از سه بار سک.س بایدم اینقدر گرسنه بشی!... فقط متعجبم که چطور هنوزکمرت سالمه!!!

چشم غره ی هیچول را نادیده گرفت و برای بار سوم پیشخدمت را صدا زد

-بازم برامون استیک بیار!



لیتوک بعد از زدن مهر مخصوصش در پایین طوماری آن را لوله کرد و آن را به کیوهیون داد

-اینو به رئیس نگهبانان دروازه ی شهر بده... از این به بعد هیچ خون آشامی بدون اینکه شناسایی کامل بشه حق ورود به شهرو نداره.

کیوهیون گفت- به نظرت این کافیه؟

لیتوک گفت- تا زمانی که کاملا مطمئن نشدیم نمیتونم اعلام وضعیت اضطراری کنم... میخوام تا جایی که میشه آرامش شهر و ساکنان ش حفظ بشه... تو و شیوون تعداد گشت هامونو بیشتر کنید و به دنبال هر نشونه ای باشید.

کیوهیون سری تکان داد

-باشه همین کارو میکنم.

-یه درخواست دیگه ای هم ازت داشتم!

-چه درخواستی؟

لیتوک به پشتی صندلی اش تکیه داد

-میخوام یه هوراکراس بسازم و ازت میخوام کمکم کنی!

کیوهیون نگاه متعجب به آن پسر سفیدپوش انداخت که با خونسردی تمام به پشتی صندلی تکیه داده بود و طوری از هوراکراس میگفت انگار داشت از آماده کردن وعده ای غذا حرف میزد!

-تو دیوونه شدی مگه نه؟... یعنی چی که میخوای یه هوراکراس! ( این دقیقا همون استفاده ی تو هری پاترو نداره بعدا کامل توضیح میدم)

لیتوک با همان لحن آرام همیشگی اش گفت- تو قرار نیست کاری انجام بدی... فقط تا تموم شدن کار من مراقب میشی تا کسی متوجه نشه که من چیکار میکنم.

کیوهیون صدایش را بالا برد

-اگه اینیانگ بفهمه به هیچ وجه ساکت نمی مونه... تو در شرایطی نیستی که بتونی این همه انرژی رو صرف چنین کاری کنی!

-برای همین خواستم بیای اینجا و کمکم کنی تا کسی متوجه ی این موضوع نشه.

کیوهیون مخالفت کرد

-من اینکارو نمیکنم چون میخوام باعث شم که صدمه ببینی... تو به تازگی کلی خون و انرژی از دست دادی!

لیتوک گفت- خودم میدونم که این کار چقدر سخت و انرژی بره ولی لااقل خیالم راحت میشه‌.

کیوهیون – فکر کنم فهمیدم که چرا اینقدر اصرار میکنی!... این برای هیچوله نه؟.. هوراکراسی که میسازی قراره از هیچول محافظت کنه اینطور نیست؟

لیتوک لبخند کوچکی زد

-اوه کیونا تو همیشه بیش از اندازه باهوشی!... حالا میتونم روی کمک ت حساب کنم؟

کیوهیون با سرسختی گفت- با این تعریف نمیتونی منو خام کنی پسرعمو!... چون من بهت کمک نمیکنم تا به خودت صدمه بزنی ... تو الان فقط باید استراحت کنی تا انرژی از دست رفته ت برگرده.

- اگه کمکم نکنی تنهایی اینکارو انجام میدم و میدونی که اگه اینیانگ بفهمه فقط منو مؤاخذه نمیکنه.

-الان داری تهدیدم میکنی؟

لیتوک نخودی خندید

-نه من فقط دارم ازت خواهش میکنم که کمکم کنی.

کیوهیون ساکت شد و جوابی نداد.

لیتوک ادامه داد- قول میدم بعدش تا مدت زیادی فقط استراحت کنم تا انرژی م برگرده.

کیوهیون آهی کشید

-بسیار خب ولی بعدش به قولی که دادی عمل میکنی.

لیتوک با خوشحالی گفت

- ممنونم کیونا!

در این لحظه دردی در پشتش پیچید که باعث شد لبخندش پاک شود و چهره اش از درد درهم برود.

-آخ!

کیوهیون با نگرانی پرسید- چی شد؟... حالت خوبه؟ 

لیتوک سرخ شد و من من کنان گفت- چ چیزی نیست... فقط زخم م یکهویی درد گرفت.

و بازویش را گرفت درحالیکه دردش کوچکترین ارتباطی به بازوبش نداشت!

کیوهیون به او اخمی کرد

-برای همینه که میگن باید بیشتر استراحت کنی!

بازوی سالم شاهزاده را گرفت

-بهتره چند ساعتی رو استراحت کنی.

لیتوک سری تکان داد و بلند شد تا به اتاق خوابش برود.

کیوهیون همان طور که بازوی پرنس را گرفته بود با تعجب به راه رفتن نگاه کرد

-تو داری لنگ میزنی ؟!

لیتوک دستپاچه گفت

-لنگ؟!... من کی لنگ زدم؟

و تمام تلاشش را به کار برد تا عادی قدم بردارد.

هیچ علاقه ای نداشت تا کیوهیون بفهمد دیشب هیچول چه بلایی سرش آورده است!

کیوهیون متعجب پلک زد.

تقریبا مطمئن بود که لیتوک دارد چیزی را از او پنهان میکند اما سکوت کرد و پیگیر نشد.





نظرات 2 + ارسال نظر
نانا دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 ساعت 00:25

کیم هیچول.... تو چکار کردی پسر؟؟!
ولی دمت گرم
این پرنس توک هم چه کارهایی بلده هااااا
هر دفعه بیشتر عاشقش میشم
ممنون سامی جونم

الیسا دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 ساعت 00:14

خدا بگم این چولا رو چیکارش نکنهرو دستمون یه فرشته لنگان گذاشت

هوراکراس دوسباید چیز جذابی باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد