Angelenos and Narcissus 27



های جیگرا


براتون یه پارت اسمات ولی زیبا و رمنس آوردم


واسه خوندنش تشریف ببرید ادامه


  

قسمت بیست و هفتم:


 

هیچول با دیدن واکنش او با لوندی مخصوص خودش گفت

-خوش اومدی فرشته ی من!

لیتوک بدون اینکه قادر به حرف زدن باشد به الهه ی زیبایی که مقابلش بود خیره مانده بود که چیزی جز ردای خیلی نازک و بدن نمایی به رنگ سرخ نپوشیده بود و حتی لباس زیر هم نداشت!!!

موهای بلندش به زیبایی تمام فر داده شده بودند و نیم تاج ظریفی از طلای خالص روی سرش می درخشید. 

هیچول پاهای بلند و سفیدش را روی هم انداخت و با نیشی باز گفت- برای چی هنوز اونجا واستادی؟...

از روی ردای نازک پاهایش را ل.مس کرد 

-... نکنه میخوای تموم شب فقط همینطوری نگاه م کنی؟

نگاه لیتوک روی ران های لطیف هیچول قفل شد و آب دهانش را قورت داد.

ران های سفید هیچول در پوشش آن ردای نازک جلوه ی خاص تری پیدا کرده بود!

هیچول با دست به او اشاره کرد

-بیا اینجا فرشته!

لیتوک بدون اینکه بتواند لحظه ای نگاهش را از آن موجود دوستداشتنی و زیبا بگیرد با 

با قدم های آهسته سمتش رفت و وقتی مقابلش رسید روی زمین زانو زد .

هیچول با دیدن نگاه مبهوت شده ی او نیشخندی زد و چانه اش را گرفت و ل.ب هایش را به ل.ب های او نزدیک کرد.

لحظاتی بعد با ولع یکدیگر را می بو.سیدند و لیتوک پاهای اورا از روی ردایش نوازش کرد.

هیچول بو.سه را شکست اما لیتوک از لمس کردن پاهای او دست نکشید.

پایین ردا را کنار زد و دوباره و دوباره ران های سفید و پنبه مانند اورا ل.مس کرد.

دستش را از بالای ران به روی زانویش کشید و سپس پایین تر آمد و بعد نوازش کردن کل ساق باریک او به مچ پایش رسید... جایی که پابند زیبایی و ظریفی از طلا آویخته شده بود.

هیچول در تمام مدت همان طور روی تخت نشسته بود و از نوازش های نرم دستان فرشته اش لذت میبرد.

لیتوک که دیگر نمیتوانست تحمل کند به آرام مچ پای اورا گرفت و اندکی بالا آورد و سپس به رویش هم شد و بو.سه های قطار وارش را روی ساق های محبوب ش کاشت.

هیچول با احساس لبان خیس و نرم یک فرشته روی ساق هایش چشمانش را بست و نالید.

لیتوک چندین بار این کار را تکرار کرد و از زانو تا مچ پایش را بارها و بارها بو.سید.

هیچول بی تاب از این بو.سه های نرم ولی داغ با دو صورت اورا گرفت و سرش را بالا آورد.

قبل بو.سیدن لبانش زمزمه کرد

-کافیه فرشته.

به چشمانش درشت شاهزاده ی رومی نگریست و گفت- ترجیح میدم روی تخت انجام ش بدیم اما قبل ش توهم باید آماده بشی!

لیتوک متعجب پلک زد

-آماده بشم؟

هیچول بدون اینکه جواب اورا بدهد بلند شد و سمت دیگر اتاق رفت.. جایی که صندوق بزرگی قرار داشت.

در صندوق را باز کرد و شی ای عجیب و سفید را از آن بیرون آورد.

لبخندی زد و گفت- اینا رو دادم که برات بسازن!

لیتوک شگفتزده به آن دو بال زیبای سفید نگاه کرد درحالیکه زبانش بند آمده بود و نمیدانست چه باید بگوید.

به عمرش چیزی به آن باشکوهی ندیده بود!

هیچول با خوشحالی گفت- خیلی خوشگله مگه نه؟... از پر قوهای نر ساخته شده... الان هفته هاست که سفارش ساختنش رو دادم و چند روز قبل بلاخره آماده شد... اما برای استفاده ازش مجبور شدم چند روز دیگه هم صبر کنم!

لیتوک با تعجب با خودش گفت: " استفاده ازش؟! "

لیتوک جواب این سوال ش را زودتر از آنچه که تصور داشت گرفت!

هیچول اورا گرفت و سمت آینه برد و بدون کلمه ای شروع به باز کردن کمربند و درآوردن تونیکش کرد.

با تعجب پرسید- داری چیکار میکنی؟

-دارم آماده ت میکنم!

و بعد اینکه تونیک ش را کامل درآورد اورا سمت آینه چرخاند.

لیتوک به تصویر خودش نگاه کار کرد درحالیکه چیزی جز لباس زیر سفیدش به تن نداشت.

در این لحظه هیچول رفت و با بال های سفید برگشت و بندهای سفید آن را از روی شانه های لیتوک رد کرد.

لیتوک به شگفتزده به تصویر خودش را آینه نگریست.

آن بال ها به قدری زیبا و ماهرانه ساخته شده بودند که اینطور به نظر میرسید که آنها بال واقعی خودش هستند!!!

-این... این... 

هیچول کنار گوشش نجوا کرد

-حالا فرشته ی من بال هم داره!

گونه های لیتوک رنگ گرفت و وقتی هیچول اورا بو.سید با کمال میل بو.سه اش را پذیرفت.

روی لبان هیچول گفت- اینا واقعا قشنگن... ممنونم.

هیچول لبخندی زد 

-من هنوز هدیه ی دیگه ای هم برات دارم!

قبل اینکه لیتوک بتواند حدس بزند که هدیه ی دوم هیچول چیست چوکری طلایی به دور گردنش بسته شد.

-اوه!... این خیلی خوشگله!

هیچول گفت- جز اینکه خوشگله مصارف دیگه ای هم داره...

بازوهای لطیف ش را دور کمر لیتوک حلقه کرد و چانه اش را روی شانه ی او گذاشت.

و اینبار باهم به تصویرشان در آینه نگریستند

هیچول ادامه داد

-این چوکر نشون میده فرشته ای که اینو به دور گردنش بسته مال منه... فقط مال من!

لیتوک با شنیدن این کلمات با خوشحالی لبخند زد و طوق زیبا را با انگشتانش ل.مس کرد.

و سعی کرد کلماتی که به روی طوق هک شده بود را بخواند

-آنجل... آنجلینوس؟!

هیچول توضیح داد- اگه من نارسیسم پس توهم آنجلینوس هستی!

لیتوک لبخند محو دیگری زد 

-فکر میکنم ازین اسم خوشم میاد!

و ذوقزده به طوق ش نگریست.

هیچول حلقه ی دستانش را به دور او محکم تر کرد.

-فکر کنم دیگه آماده شده باشیم... هردومون.

و پشت گردن اورا بو.سید.

لیتوک که به اندازه ی کافی با تماس بدن هایشان تحر.یک شده بود  با این بو.سه کاملا اختیارش را از دست داد.

در آغوش هیچول چرخید و شانه های ظریف اورا بغل کرد و لبانش را بین لبانش گرفت.

همانطور که لبان یکدیگر را می م.کیدن سمت تخت رفتند .

با رسیدن به تخت لیتوک شاهزاده ی یونانی را روی تخت هل داد و خودش رویش نشست.

هیچول نگاه شیطنت آمیزی به او انداخت و پاهایش محکم را دور کمر او حلقه کرد و عضوش را از زیر ردای نازکش به روی عضو لیتوک کشید.

لیتوک آهی کشید و ل‌بش را گاز گرفت.

هیچول با شیطنت خندید و دستانش را روی کمر و پهلوای لیتوک کشید و ماهیچه هایش را نوازش کرد.


لیتوک تعجبی نمیکرد که هیچول مثل همیشه شیطون و عجول بود.

وقتش بود که نارسیس هم از شر ردایش خلاص شود و لیتوک در کمتر از چند ثانیه این کار را برایش انجام داد.

با ملایمت سی.نه های نرمش را ماساژ داد و بو.سه های پروانه وارش روی تمام بدن خامه ای و سفید هیچول گذاشت.

انگشتان بلند هیچول را در میان موهای نرم لیتوک فرو برد و نوازشش کرد.

نمیدانست چطور این اتفاق افتاده بود اما از صمیم قلبش به این پسر آرام و مهربان دل باخته بود و جز جز وجودش اورا میخواست!

کسی که درست قطب مخالف او بود... اگراو آتش بود لیتوک هم آب بود!

اما خود این تفاوت ها سبب شده بود که این گونه جذبش شود.

لبای لیتوک سیب گلویش را بو.سید و دستایش به آرامی ران هایش را نوازش کرد.

نوازش هایی که با وجود ملایم بودنش هیچول را از خود بی خود میساخت.

هیچول به شکم دراز کشید تا با.سن سفیدش در مرض دید او قرار بدهد.

توپ های توپر و سفیدی که از هرچیزی در این دنیا نرم تر بودند.

لیتوک با دیدن این صحنه ی تحر.یک آمیز دست هایش را به روی آنها کشید و نوازششان کرد.

هیچول نالید و با.سنش را برای داشتن نوازش بیشتر و خشن تر تکان داد.

لیتوک خندید و سیلی آرامی به با.سن او زد

-عزیزم انگار این پنبه های سفید خیلی دلتنگ من بودن! 

به روی هیچول خم شد و در گوشش نجوا کرد

-... اجازه دارم؟

هیچول برگشت و غر زد

-اینم پرسیدن داره؟... لطفا انجام ش بده!

لیتوک فورا اطاعت کرد و قبل از درست کردن پوزیشن شان یکبار دیگر خنده های ملیح ش در اتاق بپیچد.

کمر هیچول را گرفت و با.سن اورا کامل بالا آورد و به آرامی خودش را داخلش جا داد.

هیچول با ورود تکه ی داغ مورد علاقه ش سرش را روی بالشت گذاشت و نالید.

هیچ حسی برایش خوشایندتر از این نبود که فرشته اش داخل باشد و با کوبیدن داخلش ثابت کند که نارسیس فقط متعلق به اوست!

لیتوک مثل همیشه با دقت و ملایم ت ضربه میزد چون نمیخواست شاهزاده ی ظریفش آسیبی ببیند‌.

اما هیچول بیشتر و محکم تر میخواست

-سریع تر!... آههه محکم تر!... تورو به زئوس قسم میدم!

-هرچی تو بخوای عشقم!

و ضرباتش را بازهم محکم تر کرد

هیچول نالید و اسم لیتوک را بارها و بارها فریاد زد.

تمام وجودش پر از لذت و شادی بود و دلش میخواست این احساس تا ابد ادامه پیدا کند.

لیتوک نفس نفس زنان گفت- من خیلی نزدیکم!

انگشتانش را دور عضو هیچول حلقه کرد و با ملایمت نوازش کرد تا باهم به کا.م برسند.


وقتی کا.م هیچول روی دستانش ریخت هیچول نیز همزمان مایع گرمی را درون باسنش احساس کرد. 

لیتوک از او بیرون کشید و هیچول فورا چرخید و گردن او را پایبن کشید و ل‌ب هایش را به دهان گرفت.

تا دقایقی یکدیگر را با شور و حرارت بوسیدند تا اینکه فقط کمبود اکسیژن در ریه هایشان باعث شد تا بو.سه را بشکنند.

لیتوک نفس نفس زنان گفت- تو فوق العاده بودی!

هیچول گفت- توهم همینطور فرشته ی من!

و در میان بازوان یکدیگر آرام گرفتند.

بعد گذشت لحظاتی هیچول گفت- میخواستم چیزی رو بهت بگم.

-چی شاهزاده ی من؟

-چند روز دیگه تولد منه و میخوام یه جشن بگیرم.

لیتوک پلک زد

-اوه من نمیدونستم که تولدته.

هیچول خندید و گفت- ولی حالا میدونی.

و بینی اورا بو.سید.

لیتوک با ناراحتی گفت- من عملا یه اسیرم و نمیتونم بهت هدیه ای بدم...

هیچول با بو.سه ای مانع حرف زدنش شد.

-اینو نگو... تو خودت بزرگترین هدیه ی زندگی من هستی!

و با این حرف باعث شد لبخند به ل‌بان لیتوک برگردد.

هیچول با شیطنت اضافه کرد

-البته اگه بخوای میتونی یه جور دیگه و روی تخت هم بهم یه هدیه بدی!



وارد اتاق که شد هیوک را درحالیکه پیدا کرد که مشغول نوشتن نامه ای بود

-،داری چیکار میکنی؟... برای کی نامه مینویسی؟

هیوک بدون اینکه سرش را بلند کند جواب داد

-دارم برای کسی نامه مینویسم که خیلی وقته که سری به قصر نزده... و زمانش رسیده که برگرده!

دونگهه با تعجب پرسید- اون کیه؟... کی رو میخوای برگردونی؟

هیوک قلم پرش را داخل دوات فرو کرد و مشغول نوشتن شد

-به زودی خودت می فهمی!

 نیشخندی زد

-این هدیه ایه که میخوام برای تولد شاهزاده بهش بدم!






نظرات 2 + ارسال نظر
نانا شنبه 21 اردیبهشت 1398 ساعت 04:31

آخی... هیچول هم بدجور عاشق شده ها
یاااااا... لی هیوکجهههههه

الیسا جمعه 20 اردیبهشت 1398 ساعت 23:55

هیونگ مثل همیشه عالی بود بی صبرانه منتظر ادامم

خدا فتنه این هیوکو بخیر بگذرونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد