Red and white season 2 (جانشین شیطانی) قسمت سیزدهم



  قسمت سیزدهم :



روزهای بعد روزهای متفاوتی برای کیم هیچول بودند.

بعد اولین مبارزه اش میتوانست به وضوح ببیند که نگاه تمام کسانی که در قصر بودند نسبت به او تغییر کرده است‌.

از نظر آنها او دیگر یک گربه ی ملوس نبود که نیاز به مراقبت داشت!

بلکه او خون آشامی قوی بود که یک تنه مقابل چند خون آشام وحشی ایستاده بود و دونفر را نجات داده بود.

چنین شجاعتی در کمتر خون آشامی یافت میشد و همین سبب شده بود تا دیگران تحسین ش کنند.

علاوه بر این او دیگر میتوانست آزادانه در شهر بگردد چون نشان داده بود که میتواند از خودش دفاع کند.

بعد گردش کوچکی که در شهر داشت به شهر خون آشام ها برگشت و مستقیم به قصر رفت.

در مسیر به اینیانگ برخورد.

کسی که طی روزهای گذشته حالت تحقیرآمیز همیشگی چشمانش جای خودش را به خشم داده بود!

هیچول میدانست که خواهر بزرگتر لیتوک ترجیح میداد که او همچنان یک خون آشام ضعیف و بی دست و پا به نظر برسد.

هیچول از روی ادب و احترام به او سلام کرد

-سلام نونا.

ولی جواب اینیانگ تنها نگاه پر از خشم و نفرتش را نثارش کرد و با قدم های بلند از آنجا رفت.

هیچول بعد رفتن او آهی کشید.

واقعا نمیدانست دلیل این خشم و نفرت اینیانگ از او چیست؟

وارد قصر که شد لیتوک روی کاناپه ی سفید یافت که تلویزیون تماشا میکرد‌.

در شهر خون آشام ها تلویزیونی وجود نداشت چون خون آشام ها علاقه ای به دیدن برنامه های انسان ها نداشتند.

ولی وقتی هیچول اصرار کرده بود تا تلویزیون داشته باشند لیتوک موافقت کرده بود و خیلی زود خودش نیز جذب برنامه هایش شده بود.

هیچول با دیدن همسرش که تی شرت و شلوارکی سفید پوشیده بود و درحالیکه شیم کونگ روی پاهایش نشسته بود محو تماشای تلویزیون شده بود لبخندی زد‌.

گاهی حتی برای خودش نیز باورش سخت میشد که این فرشته ی معصوم و کیوت سردسته و رهبر چند هزار خون آشام است.

او در این حالت بسیار ظریف و آسیب پذیز به نظر میرسید طوری که هیچول مصمم میشد که قوی تر شود تا بتواند از او محافظت کند.

به کاناپه نزدیک شد و بدون هیچ حرفی خودش را بین پاهای لیتوک جا داد و بعد از فراری دادن شیم کونگ پشتش را به سینه ی لیتوک تکیه داد.

میتوانست لبخند شیرین لیتوک را پشت سرش احساس کند.

شیم کونگ بعد از دست دادن جای راحتش به اعتراض واق واقی کرد ولی هیچ کدام از دو خون آشام بدان اهمیتی ندادند.

هیچول دستان لیتوک را رفت و آنها را دور کمرش قفل کرد و درحالیکه کاملا احساس راحتی و آسودگی میکرد به صفحه ی تلویزیون چشم دوخت‌.

ولی ظاهرا بعد آمدن او برنامه ی تلویزیونی جذابیتش را برای پرنس خون آشام ها از دست داده بود.

لیتوک لبانش را روی پشت گردن سفید هیچول که به لطف موهای کوتاهش کاملا نمایان بود گذاشت و اورا بوسید.

با محکم تر شدن مک های لیتوک هیچول هیسی کرد اما جلویش را نگرفت.

انگشتان بلند لیتوک به زیر لباستش خزیدند و پوست نرم شکمش را لمس کردند.

هیچول آهی کشید

این دیگر یک تماشای تلویزیون در کنار همسرش نبود و هیچول هم علاقه ای نداشت که باشد!

در آغوش لیتوک چرخید و با قرار دادن پاهایش در دو طرف بدن او روی پاهایش نشست و لبان اورا بین لبانش گرفت.

لب پایینی لیتوک را با شیطنت مکید و اورا به ناله واداشت‌.

سپس زبانش را روی لبان متورم همسرش کشید و از او اجازه ی ورود خواست.

لیتوک با کمال میل دهانش را برای او باز کرد و زبان خیسش را مکید.

هیچول همانطور که با زبانش تمام فضای دهان پرنسش را می کاوید گردن اورا محکم بغل کرد و فضای خالی بین شان را بست‌.

با تماس عضوهای نیمه سخت شده یشان در دهان یکدیگر ناله کردند و 

هیچول بوسه یشان را عمیق تر کرد و در پاسخ حلقه ی دستان لیتوک به دور کمرش محکم تر شد.

وقتی دستان لیتوک پایین تر آمدند و به باسنش چنگ انداختند ناله ای کرد و با عقب کشیدن سرش بوسه را شکست.

برای لحظاتی لبخندزنان بهم خیره شدند و لیتوک با چنگ زدن به موهای او بوسه ی دیگری را با او آغاز کرد.

هیچول بوسه هایش را روی چانه و گردن او ادامه داد و لیتوک با عقب کشیدن سرش مقدار بیشتری از گردن زیبایش را به نمایش گذاشت‌.

هیچول گردن او را لیسید و چند مک محکم زد.

میتوانست جریان عبور خون را از زیر پوست نازک گردن خون آشام سفیدپوش حس کند.

زبانش را روی رگ های آبی و اندکی برآمده اش کشید و گاز کوچکی زد و همزمان چنگ لیتوک را به روی باسنش احساس کرد.

خودش را اندکی عقب کشید و لبه ی تی شرت نازک لیتوک را گرفت و خیلی فرز آن را از تنش درآورد.

انگشتان بلند و سفیدش را به روی بدن برهنه ی همسرش کشید و ماهیچه های اورا لمس کرد.

لیتوک از احساس دستان نرم  گرم او به روی بدنش لرزید.

هیچول خم شد و بوسه ای به گردنش زد و باسنش را روی عضو سخت شده ی او کشید. 

هیچول با احساس برجستگی او در زیرش با شیطنت گفت-واووو یه چیزایی اینجا خیلی سخت به نظر میاد!

لیتوک هیسی کرد و گفت- فکر میکنی تقصیر کیه پیشی کوچولو ؟

هیچول جواب داد- شاید بتونم یه حدس هایی بزنم.

و بعد گفتن این دکمه های پیراهن ش را باز کرد و به بدن برهنه اش دستی کشید و قوس زیبایی به کمرش داد.

دستان لیتوک اتوماتیک وار جلو رفتند و گودی کمرش را نوازش کردند.

هیچول با احساس خزیدن انگشتان بلند لیتوک به درون شلوارش رعشه ی به کل اندام ش افتاد.

 بوسه ی کوتاهی به لبان همسرش زد و سپس روی زانوهایش بلند شد و  کمربندش را باز کرد و شلوارش را پایین کشید.

چشمان لیتوک با دیدن بدن دوست داشتنی او که تنها لباس زیری به تن داشت برقی زدند و با لذت ران های نرم و پنبه ای اش نوازش کردند.

هیچول نیشخندزنان خودش را نزدیک تر کرد وهرگونه فاصله بین بدن هایشان از بین برد.

لیتوک واقعا نیاز داشت که هرچه زودتر همسر سکسی اش را روی سطح صاف و راحتی بگیرد و عضوش را درون حفره ی تنگ و گرم ش بکوبد.

با این فکر با گذاشتن دستانش در دور شانه ها و زیر زانوهایش او را با یک حرکت در هوا بلند کرد.

هیچول شوکه جیغ کوتاهی زد و دو دستی به گردن لیتوک چسبید تا نیفتد.

ظاهرا طبق انتظاری که داشت لیتوک کاملا از خود بی خود شده بود و این درست همان چیزی بود که او میخواست.

و تعجبی نکرد وقتی دید لیتوک تا جایی که قدرت پاهایش اجازه میداد با سرعت سمت تخت راه افتاد.

هیچول در این فرصت لبان داغ ش را روی گردن او گذاشت و با مکیدن پوست آنجا مارکش کرد.

لیتوک هیسی کرد و قدم هایش را سریع تر کرد‌.

هیچول صورتش در گردن او فرو برد و بابت ابن همه عجله ی او نخودی خندید.

لیتوک همیشه فرد خودداری بود و خیلی کم پیش می آمد تا این گونه از خودبیخود شود و هیچول به خودش بابت اینکه مسبب این وضعیت او بود افتخار میکرد.

لیتوک با رسیدن به تخت بارش را با خستگی روی آن خواباند.

بازوهایش کمی درد آمده بودند ولی آن را نادیده گرفت و بی درنگ به روی هیچول خم شد و بوسه ای به لبانش زد.

-تو همیشه خوب میدونی چطوری منو دیوونه کنی!

هیچول خندید و گفت- بهم نشون بده که چقدر دیوونه می!

لیتوک قبل اینکه بوسه ی دیگری را شروع کند برای چند لحظه خودش را عقب کشید تا شلوارش در بیاورد.

هیچول با دیدن پاهای زیبای او گفت- تو زیباترین پاهای دنیا رو داری میدونستی؟... مطمئنم پای هیچ دختری اینقدر زیبا نیست... عجیبه که همه چیزت اینقدر زیباست!

لیتوک با شنیدن این کلمات لبخند محوی زد و با محبت نگاهش کرد

-و تو زیباترین خون آشامی هستی به عمرم دیدم ... تنها کسی که میتونه تا این حد منو دیوونه کنه... طوری که نتونم جلوی خودمو بگیرم!

هیچول گفت-کسی هم ازت نمیخواد تا جلوی خودتو بگیری!... من مال توام!

و باعث شد لبخند لیتوک حتی پهن تر از قبل شود و بوسه ی دیگری را با او آغاز کند‌.

دست های لیتوک به آرامی دور همسرش حلقه شدند تا فضای خالی بین بدن هایشان را کاملا از بین ببرند‌.

نوک زبانش را روی لبان نرم هیچول کشید و از او اجازه ی ورود خواست.

اجازه ای که بی درنگ به او داده شد.

هیچول زبان اورا مکید و بوسید و همزمان شانه های مردانه اش نوازش کرد.

زمانی که بوسه را شکستند گونه های هردو گلگون و لب هایشان متورم بود.

با این حال هردو بیشتر و بیشتر میخواستند!

گردن سفید هیچول برق وسوسه انگیزی داشت که لیتوک را مجذوب خودش میکرد... زبان داغش را روی گردن او کشید و پوست سفیدش را مزه مزه کرد.

پوست هیچول به سفیدی برف و لطافت گلبرگ های گل سرخ بود.

لیتوک گاز کوچک و آرامی به گردنش زد که باعث شد هیچول ناله ای کند.

-آههه لیتوک!

لیتوک به لیسیدن و مکیدن گردن او ادامه داد.

لیتوک آنقدر با ملایمت و عاشقانه اورا می بوسید که بیشتر از لذت جسمانی از این عشق و گرمایی که قلبش را پر میکرد لذت میبرد.

با احساس دستان لیتوک به روی لباس زیرش هیجانزده نفس نفس زد.

پیشانی اش را به پیشانی هیچول چسباند و به عمق چشمان زیبای او نگریست.

سپس لباس زیرش را هم پایین کشید تا عضو او کاملا در مرض دیدش قرار بگیرد.

با دیدن عضو سفید و نیمه سخت شده ی هیچول لب هایش را لیسید.

و بعد خم شد و برای امتحان سر عضو اورا لیسید که باعث شد هیچول بلند ناله کند.

لیتوک با شیطنت لبخندی زد و از آنجا که نمیخواست همسر عزیزش را اذیت کند خم شد و سر عضو اورا در دهانش گرفت و با دقت شروع به مک زدنش کرد.

و هیچول را حتی بیشتر از قبل به ناله واداشت.

زمانی که هیچول احساس کرد نزدیک است موهای اورا گرفت و سرش را عقب کشید.

-نه... من نمیخوام اینطوری بیام... میخوام داخلم احساس ت کنم!

برای احساس آن تیکه ی داغ در داخل بدنش بی تاب بود !

لیتوک گفت- هرچی که تو بخوای عشقم.

لحظاتی بیشتر طول نکشید که لیتوک چیزی که میخواست را به او داد.

هیچول درحالیکه ضربات محکم و قوی پرنس خون آشام ها دریافت میکرد تنها میتوانست اسم اورا ناله کند.

بالاخره بعد دقایقی که هردو غرق لذت بودند باهم  به کام رسیدند.

لیتوک داخل هیچول آمد و خسته و بی حال روی او افتاد.

نفس نفس زنان گفت-تو عالی بودی عشقم!

هیچول گونه اش را بوسید 

-توهم همینطور پرنس من.

و سپس خودش را در بین بازوان جای داد تا بعد سکس پرشورشان مدتی را در آغوش هم استراحت کنند.





نظرات 1 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 19:58

هیچول آنقدر سکسی منم بهش نظر دارم.. :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد